نوش لب یار نیم خند است
دوشان دلان بهار قند است
عاشق چکند که دل نبازد
کان کودک شوخ دلپسند است
بی خود زقفای تو نپویم
یک گردن و صد هزار بند است
جانهای بلب رسیده داند
در کشور حسن بوسه چند است
کوتاه کنم حدیث زلفت
تا چشم همیرود کمند است
تیری و دو صد شانه در پیش
نازی و دو صد نیازمند است
آهسته رو ای شه سواران
صد قافله دل پی سمند است
سروار بتو سر فرو نیارد
پیداست که قامتش بلند است
سیلاب ز سرگذشت و نه نشست
آتش که بجان مستمند است
دردا که طبیب را خبر نیست
زنیدرد که بر تن نژند است