نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

نوش لب یار نیم خند است

دوشان دلان بهار قند است

عاشق چکند که دل نبازد

کان کودک شوخ دلپسند است

بی خود زقفای تو نپویم

یک گردن و صد هزار بند است

جانهای بلب رسیده داند

در کشور حسن بوسه چند است

کوتاه کنم حدیث زلفت

تا چشم همیرود کمند است

تیری و دو صد شانه در پیش

نازی و دو صد نیازمند است

آهسته رو ای شه سواران

صد قافله دل پی سمند است

سروار بتو سر فرو نیارد

پیداست که قامتش بلند است

سیلاب ز سرگذشت و نه نشست

آتش که بجان مستمند است

دردا که طبیب را خبر نیست

زنیدرد که بر تن نژند است