اگرچه چشمه نوش تو دارد آب حیات
دلیل ما خط سبز تو است در ظلمات
به چشم مست تو دیدم یقین و دانستم
که هست حسن تو را بر کمال جمله صفات
اگر نه روی تو بودی بیان صورت حق
چگونه روی نمودی به ما تجلی ذات
جهان حسن قدیم است و عشق لم یزلی
مدینه ای که مصون است و ایمن از نکبات
به هر طرف که نظر می کنم نمی بینم
جز آفتاب رخت در جهات و غیر جهات
رخش به دیده معنی ببینی ای صوفی
ز رنگ زرق و ریا پاک اگر کنی مرآت
بیا بیا که به دیدارت آرزومندم
چنانکه تشنه به آب زلال در فلوات
دلم نشد به سلامی اگرچه شاد از تو
علیک الف سلام و مثله برکات
سجود روی تو کردم، به پیش حق این است
عبادتی که قبول است و باشد از حسنات
بیا که تا شب قدر من است گیسویت
شبم گذشت به قدر از هزار قدر و برات
دلی که عارف روی تو شد ز دوزخ رست
که عارفان جمال تواند اهل نجات
مرا ز کعبه کویش مگو به مسجد رو
که حق پرست چو صوفی نمی پرستد لات
مباش بسته تقلید و ظن که ممکن نیست
کز این طریق به منزل کسی رسد هیهات
نسیمی آتش وحدت چنان تجلی کرد
که بانگ «انی اناالله » برآمد از ذرات