اگر چه غمزهٔ خونریز تو بلای من است
سرشک لعل و زر چهره خون بهای من است
مرا که از تو به صد تیغ بر نتابم روی
چه غم ز تیر ملامت که در قفای من است
مرا چو در نظرم سرکشی به جای تو نیست
بر آستانهٔ تو هر سگی به جای من است
جفا ز حد نبری تا دعای بد نکنم
که آفتاب تو در سایهٔ دعای من است
شبی که پای بتم را به دیده مالیدم
بگفت: خاک بر این سر که زیر پای من است
برای کوری بدخواه من ز خاک درت
فرست تحفهٔ چشمم که توتیای من است
چه التفات نماید به سلطنت ناصر
اگر رود به زبانت که او گدای من است