گنجور

 
ناصر بخارایی

مرا از تیغ هجران دل دو نیم است

که از وصلش امید، از هجر بیم است

حدیث زمهریر از آه من پرس

که اندر سینه‌ام نار جحیم است

نخستین عشق من روز ازل بود

نیاز ما و ناز او قدیم است

به نادان اگر کردم گناهی

همی‌دانم که طبع او کریم است

مخوان ای باده نرگس چشم او را

که بیماری و فکر تو سقیم است

به رویش حلقه کرده مار گیسو

ید بیضا و ثعبان کلیم است