گنجور

 
ناصر بخارایی

خدمت پیر مغان مذهب دیرینهٔ ماست

سجده در پیش بتان پیشهٔ پیشنهٔ ماست

گر بخواهیم که بینیم رخ خود را سرخ

می روشن به کف آریم که آیینهٔ ماست

دل ما گر چه خراب است ز درد و غم تو

غم عشق تو در او هست که گنجینهٔ‌ ماست

سینه چون صبح شکافیم به تیغ خورشید

تا ببینی اثر مهر که در سینهٔ ماست

دوش اگر بر تو نشد سوز دل ما روشن

شمع جان داده به صبح از غم دیرینهٔ‌ ماست

جان کنم پیشکش غمزهٔ‌ شوخ تو که او

دل بی کینه ز ما برده و در کینهٔ ماست

خشت خم بر سر ناصر کله دولت شد

این زمان بر سر خم خرقهٔ پشمینهٔ ماست