گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مرا در آرزویت غم ندیم است

به تو گر نیست روشن، حق علیم است

به خاک پای تو خوردیم سوگند

از آن معنی که سوگندی عظیم است

چو دل با ابرویت پیوسته بودم

از آن بیچاره مسکین دل دو نیم است

چه دریاهای خون دارم به دل من

یقین در جان من در یتیم است

بدان رو عشق می ورزم دگر فاش

مرا از طعنه مردم چه بیم است

اگر اشکم به هر سویی روان است

ولی دل بر سر کویت مقیم است

چو غنچه باش خسرو، در جگر خون

اگر مقصودت از زلفش نسیم است