گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مرا در آرزویت غم ندیم است

به تو گر نیست روشن، حق علیم است

به خاک پای تو خوردیم سوگند

از آن معنی که سوگندی عظیم است

چو دل با ابرویت پیوسته بودم

از آن بیچاره مسکین دل دو نیم است

چه دریاهای خون دارم به دل من

یقین در جان من در یتیم است

بدان رو عشق می ورزم دگر فاش

مرا از طعنه مردم چه بیم است

اگر اشکم به هر سویی روان است

ولی دل بر سر کویت مقیم است

چو غنچه باش خسرو، در جگر خون

اگر مقصودت از زلفش نسیم است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

فراق دوستان کاری عظیم است

چه می‌گویم که دردی بس الیم است

اگر چه دوست با ما نیست یک دم

وصالش مونس و هجران ندیم است

اگر هجران، خیالش همنشین است

[...]

امیرخسرو دهلوی

گرفته در بر اندام تو سیم است

برادر خوانده زلفت نسیم است

از آن زلف سیه بر مشکن آن را

بنا گوش ترا در یتیم است

به رعنایی چنین مخرام، غافل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه