گنجور

 
حکیم نزاری

فراق دوستان کاری عظیم است

چه می‌گویم که دردی بس الیم است

اگر چه دوست با ما نیست یک دم

وصالش مونس و هجران ندیم است

اگر هجران، خیالش همنشین است

وگر وصل، اتصالش مستقیم است

به جز او هیچ دیگر دوستان را

به حمدالله نه امّید و نه بیم است

دورویی شرط مردان نیست اما

چه می خواهی دل ما خود دو نیم است

نیارم طاقت یک نکتهٔ خضر

برو گو مدعی گر خود کلیم است

تو هم بر جهل خود می‌باش محکم

مسلم گشته را دل ناسلیم است

ترا باد آن همه تا چند گویی

که در فردوس الوان نعیم است

مقاماتی که مردان راست درعشق

برون از حد فردوس و جحیم است

ندیده‌ست آن ممالک انقلابی

که ملک عاشقان ملکی قدیم است

تو خواهی ملحدم خوان خواه مشرک

اگر ناحق نداند حق علیم است

به نزد مدعی خود حق و باطل

به یک نرخ است و سودایی عظیم است

به نادانی نزاری را گروهی

چنان دانند کو مردی حکیم است

ولی من خویشتن را نیک دانم

ز حکمت ها دلم اندک حلیم است