گنجور

 
ناصر بخارایی

دل پر از درد و دیده پر خون است

حالم این است،‌ حال تو چون است

عمر مجنون اگر رود گو باش

جان لیلی که عمر مجنون است

ای که سرچشمهٔ‌ حیات منی

چشم من بی تو چشمهٔ خون است

که رساند به سمع میمونت

سخن من که دُرّ مکنون است

وصف شوقت به نامه چون گویم

شوق من چون ز وصف بیرون است

ورق گل شدست نامهٔ‌ من

زانکه از آب دیده گلگون است

جان ناصر ز درد عشق بسوخت

نامه را این حدیث مضمون است