گنجور

 
ناصر بخارایی

بر خوان حسن تو نمی از ملاحت است

ما را از او نصیب نمک بر جراحت است

ساقی بیار راح که راحت دهد به روح

کز راح روح من همه از رنج راحت است

از تشنگی حلال نمی‌دانم از حرام

می ده که می به حکم ضرورت است

زاهد که منع صحبت جانان همی‌کند

از وی خلاف حسن دلیل قباحت است

گردم ز مهر گرد زمین همچو آسمان

در صدر بدر ماه ز یمن سیاحت است

ناصر ز تو بیان معانی بدیع نیست

شعر فصیح تو ز کمال فصاحت است

 
 
 
حکیم نزاری

بر من چرا وساوس شیطان به قوت است

زیرا که عقل در رهر عشاق علت است

گر بر تو نیست ظاهر و روشن نمی شود

تعیین این مقاسمه از بدو فطرت است

گرچه عنایت از طرف اکتساب نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای پیر، خاک پای تو نور سعادت است

مقراض توبه تو چو لای شهادت است

هستی تو آن نظام که نون خطاب تو

محراب راست کرده برای عبادت است

دید آنکه طلعت تو و بیداریش نبود

[...]

سلمان ساوجی

چشم و چراغ شرع که ذات منورت

از پای تا به سر همه عین سعادت است

قاضی هفت کشور پیروزه رنگ را

از بندگی تو نظر استفادت است

فعل تو سال و مه همه خیرست و مردمی

[...]

جامی

ساقی بیا و باده ده اکنون که فرصت است

مطرب بزن ترانه که فرصت غنیمت است

چشمم به روی شاهد و گوشم به بانگ چنگ

ای پندگو برو که نه جای نصیحت است

جان مرا ز مرهم راحت نشان مپرس

[...]

اسیری لاهیجی

روز فراق اگر ز قیامت علامت است

روزی که یار روی نماید قیامت است

یکدم لقا ز دولت دنیا مرا به است

دیدن جمال دوست عجایب سعادت است

زاهد بهشت جوید و عاشق لقای یار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه