اثری در قدح باده ز لعل یار است
قبلهٔ خسته دلان خاک درِ خمّار است
سخن عقل در این کوی ندارد وزنی
عشق از آن دل که در او عقل بود بیزار است
خبر از سوز دلم نیست کسی را چون شمع
زانکه چون من همه شب تا به سحر بیدار است
ساقیا یک نفسم باده پرستی فرمای
که مرا در دل از این نفس پرستی عار است
حال بیماری من عرضه مکن پیش طبیب
که طبیب از غم درد دل من بیمار است
دود سودای تو بگذشت به بازار دلم
سوخت سرمایهٔ رختی که در این بازار است
در ره عشق کجا خام توان رفت ای دل
پخته خواهی که شوی سوختنت ناچار است
یک قدم گر ز ره نیستی آری بیرون
راست پندار که دیگر قدمت بر دار است
پیش اغیار مکن شرح غم دل، ناصر
که نه هر بیخبری محرم این اسرار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آرزومندی من خدمت و دیدار تو را
چون جفای فلک و محنت من بسیار است
تن من کز تو جدا ماند به نزد همه خلق
چون جهان پیش دل و چشم تو بی مقدار است
دلم از فرقت تو تنگ چو چشم مور است
[...]
هر که از درد تو محروم بود بیمار است
و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است
دلم از ناوک آن غمزه شکایت نکند
که بر این خسته حق نعمت او بسیار است
گله از بار غم و بار سنم نیست مرا
[...]
دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است
دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است
ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی
مشکل این است که او نیز چو من بیمار است
دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه
[...]
بگذر از توبه و تقوی که همه پندار است
در پی مطرب و می باش که کار این کار است
صف زده دردکشان پیش در میکده اند
زاهد صومعه را وقت پس دیوار است
رشته سبحه که از گوهر اخلاص تهی ست
[...]
بلبلی را که همین با گل بستان کار است
بی گلش دیدن گلزار عجب دشوار است
غرض از بودن باغ است همین دیدن گل
ورنه هر شوره زمینی که بود پر خار است
چمن و غیر چمن هر دو بر آن مرغ بلاست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.