گنجور

 
ناصر بخارایی

دهانت ذره‌ای گر تنگ بار است

لبت در دلنوازی خرده کار است

دل از دست فراغت می‌برد بار

دل من بارک‌الله بردبار است

چو چشمم در حجاب هفت پرده است

به چشمت اینکه دارم پرده دار است

دل و چشم مرا چون در میان است

مرا زین رهگذر خون در کنار است

به امید تو روزی می‌شمارم

مرا هر روز خود روز شمار است

سحر قلاشم و در شام رندم

همه شب مستم و روزم خمار است

به دست کس اگر هست اختیاری

مسلمانان مرا این اختیار است

چو گوهر می‌رود در دست شاهان

که دُرّ نظم ناصر شاهوار است

بماند تا ابد در گوش ایام

گهرهایی که از من یادگار است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

خوشا وقتا که وقت نوبهار است

مساعد روز و میمون روزگار است

زمین چون لعبت شمشاد زلف است

جهان چون کودک عنبر عذار است

کجا پایت برآید گلستان است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
خاقانی

مشو خاقانیا مغرور دولت

که دولت سایهٔ ناپایدار است

به دولت هر که شد غره چنان دان

که میدانش آتش و او نی‌سوار است

چو صبح است اول و چون گل به آخر

[...]

عطار

ره عشاق راهی بی‌کنار است

ازین ره دور اگر جانت به کار است

وگر سیری ز جان در باز جان را

که یک جان را عوض آنجا هزار است

تو هر وقتی که جانی برفشانی

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه