دهانت ذرهای گر تنگ بار است
لبت در دلنوازی خرده کار است
دل از دست فراغت میبرد بار
دل من بارکالله بردبار است
چو چشمم در حجاب هفت پرده است
به چشمت اینکه دارم پرده دار است
دل و چشم مرا چون در میان است
مرا زین رهگذر خون در کنار است
به امید تو روزی میشمارم
مرا هر روز خود روز شمار است
سحر قلاشم و در شام رندم
همه شب مستم و روزم خمار است
به دست کس اگر هست اختیاری
مسلمانان مرا این اختیار است
چو گوهر میرود در دست شاهان
که دُرّ نظم ناصر شاهوار است
بماند تا ابد در گوش ایام
گهرهایی که از من یادگار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضامینی از عشق، دلباختگی و غمهای عشق اشاره دارد. شاعر در آن از تنگی دهان و لبانش، که نشانههای عشق و دلنوازی است، صحبت میکند و به بار سنگین دلتنگی خود اشاره میکند. در ادامه، از پردهدار بودن معشوق و وجود حجابها در بین خود و او میگوید و دل خود را در راه انتظار او میسوزاند. شاعر به روزهای انتظار و روزشماری برای دیدار معشوق اشاره میکند و از حالاتی چون مستی شبانه و خمار روزانه سخن میگوید. سرانجام، یادگاریهایی که از خود بر جای گذاشته، را به زیبایی تشبیه میکند و آنها را در دل تاریخ ماندگار میداند.
هوش مصنوعی: اگر دهانت کمی بسته باشد، لبانت در نوازش دلها کارهای کوچکی را انجام میدهند.
هوش مصنوعی: دل به خاطر آرامش و آسایش از دست میرود، اما غم و بار من، خوشبختانه، قابل تحمل است.
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر وجود هفت مانع، نمیتواند به راحتی ببیند و آنچه که من از تو دارم، در حقیقت مانع دیدن تو است.
هوش مصنوعی: دل و چشمانم در میانه این مسیر قرار دارند و به همین دلیل، از این راه، دلم لبریز از غم و خون است.
هوش مصنوعی: هر روز را با امید به تو شمارش میکنم و برایم هر روز، یک روز خاص و مهم است.
هوش مصنوعی: من در سحرگاه قلاشی هستم و در شام به رندی مشغولم. تمام شب مست هستم و در روز گیج و بیحال به سر میبرم.
هوش مصنوعی: اگر دیگران قدرتی دارند، تنها من حق انتخاب دارم و مسئولیت این اختیار به عهده من است.
هوش مصنوعی: هنگامی که گوهرها به دست شاهان میرسند، مانند مرواریدهایی هستند که نظم و ترتیب خاصی دارند و ارزشمند هستند.
هوش مصنوعی: هرچند زمان میگذرد، اما یادگاریهایی که از من باقی مانده، همیشه در ذهن تاریخ خواهد ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل رخسارگانش را بیاراست.
بنفشه زلفکانش را بپیراست.
خوشا وقتا که وقت نوبهار است
مساعد روز و میمون روزگار است
زمین چون لعبت شمشاد زلف است
جهان چون کودک عنبر عذار است
کجا پایت برآید گلستان است
[...]
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
[...]
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهایی کز ایشان یادگار است
ره عشاق راهی بیکنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.