گنجور

 
جامی

بگذر از توبه و تقوی که همه پندار است

در پی مطرب و می باش که کار این کار است

صف زده دردکشان پیش در میکده اند

زاهد صومعه را وقت پس دیوار است

رشته سبحه که از گوهر اخلاص تهی ست

مهره‌اش گرچه هزار است کم از زنار است

محتسب را که نهد پا ز حد شرع برون

مردم آزار چه گویی که خدا آزار است

جز به تجرید منه پا که درین راه دراز

سوزنی در قدم همت عیسی خار است

هر چه بر فرق تو بار است اگر مرد رهی

بنه از سر که نه مردی به سر و دستار است

دلق و سجاده جامی نه پی زرق و ریاست

هر چه دارد همه بهر گرو خمار است

 
 
 
ادیب صابر

آرزومندی من خدمت و دیدار تو را

چون جفای فلک و محنت من بسیار است

تن من کز تو جدا ماند به نزد همه خلق

چون جهان پیش دل و چشم تو بی مقدار است

دلم از فرقت تو تنگ چو چشم مور است

[...]

کمال خجندی

هر که از درد تو محروم بود بیمار است

و آنکه داغ تو نه پر سینه او افگار است

دلم از ناوک آن غمزه شکایت نکند

که بر این خسته حق نعمت او بسیار است

گله از بار غم و بار سنم نیست مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
ناصر بخارایی

اثری در قدح باده ز لعل یار است

قبلهٔ خسته دلان خاک درِ‌ خمّار است

سخن عقل در این کوی ندارد وزنی

عشق از آن دل که در او عقل بود بیزار است

خبر از سوز دلم نیست کسی را چون شمع

[...]

خیالی بخارایی

دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است

دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است

ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی

مشکل این است که او نیز چو من بیمار است

دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه

[...]

جامی

ای که هرگز نشود زلف کجت با ما راست

کار ما راست شود چون تو کنی بالا راست

ما نتابیم ز روی تو نظر گرچه گرفت

از مژه چشم تو صد تیر بلا بر ما راست

خلعت لطف به قد تو بریدند ای سرو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه