گنجور

 
ناصر بخارایی

من کی‌ام؟ سرگشته‌ای، بیچاره‌ای

دردمندی، خسته‌ای، آواره‌ای

دل ز من بربود و پنهان کرد رو

شوخ چشمی، فتنه‌ای، عیّاره‌ای

همچو گل بنشسته بر خار فراق

چون گهر درمانده اندر چاره‌ای

از ضعیفی چو سُها گشتم ولی

در سفر افتاده چون سیاره‌ای

طالعی دارم که هرگز ننگریست

از سعادت سوی او استاره‌ای

هست ناصر را غم دل صد هزار

هیچ‌کس او را نشد غمخواره‌ای

 
 
 
عطار

من که‌ام یک بندهٔ بیچاره‌ای

از مقام جان و تن آواره‌ای

مولانا

فارغم گر گشت دل آواره‌ای

از جهان تا کم بود غمخواره‌ای

آفتاب عشق تو تابنده باد

تا بریزد هر کجا استاره‌ای

آفتابی کو به کوه طور تافت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
نشاط اصفهانی

قهرمانی پر دلی خونخواره‌ای

تا که سازد در مصافش چاره‌ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه