من کیام؟ سرگشتهای، بیچارهای
دردمندی، خستهای، آوارهای
دل ز من بربود و پنهان کرد رو
شوخ چشمی، فتنهای، عیّارهای
همچو گل بنشسته بر خار فراق
چون گهر درمانده اندر چارهای
از ضعیفی چو سُها گشتم ولی
در سفر افتاده چون سیارهای
طالعی دارم که هرگز ننگریست
از سعادت سوی او استارهای
هست ناصر را غم دل صد هزار
هیچکس او را نشد غمخوارهای