گنجور

 
مولانا

فارغم گر گشت دل آواره‌ای

از جهان تا کم بود غمخواره‌ای

آفتاب عشق تو تابنده باد

تا بریزد هر کجا استاره‌ای

آفتابی کو به کوه طور تافت

پاره گشت و لعل شد هر پاره‌ای

تابشش بر چادر مریم رسید

طفل گویا گشت در گهواره‌ای

هر کی او منکر شود خورشید را

کور اصلی را نباشد چاره‌ای

چون عصای عشق او بر دل بزد

صد هزاران چشمه بین از خاره‌ای

چشم بد گرچه که آن چشم من است

دور بادا از چنین رخساره‌ای

صد دکان مکر در بازار عشق

این چنین در بست از مکاره‌ای

شمس تبریزی به پیش چشم تو

حلقه حلقه هر کجا سحاره‌ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۹۰۱ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

من که‌ام یک بندهٔ بیچاره‌ای

از مقام جان و تن آواره‌ای

ناصر بخارایی

من کی‌ام؟ سرگشته‌ای، بیچاره‌ای

دردمندی، خسته‌ای، آواره‌ای

دل ز من بربود و پنهان کرد رو

شوخ چشمی، فتنه‌ای، عیّاره‌ای

همچو گل بنشسته بر خار فراق

[...]

نشاط اصفهانی

قهرمانی پر دلی خونخواره‌ای

تا که سازد در مصافش چاره‌ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه