آغاز میکند دل، سر نامهٔ نیازی
ای بینیاز او را تشریف ده جوازی
در عقل ما نگنجد ادراک حسن رویت
کی محرم حقیقت گردد خیال بازی
ای از غبار کویت هر ذره آفتابی
وی در هوای عشقت هر پشه شاهبازی
تو چون همای پرّان ما سایه در پی تو
هستیِ تو حقیقت، هستیِ ما مجازی
ای از جهت منزه، رویم به سوی خود کن
تا سجده کفر نبود، ما را به هر نمازی
بیچارهایم، ما را، از لطف چارهای ساز
ما هیچکس نداریم، غیر از تو چارهسازی
بی سوز عشق، ناصر، افسرده چند باشد
او را چو شمع سوزان، در عشقِ جانگدازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس نیاز به معشوق را بیان میکند و از او میخواهد که در زندگیاش حضور داشته باشد. او به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که درک حقیقی او فراتر از توان عقل انسانی است. شاعر خود را در جستجوی معشوق مانند پرندهای آزاد میداند و به او میگوید که وجودش حقیقت زندگی اوست. همچنین از معشوق درخواست میکند که به او نظر لطف کند تا از مشکلات و نیازهای دنیوی رهایی یابد. در نهایت، شاعر به احوال غمانگیز خود در عشق اشاره میکند و میخواهد که معشوق او را از این وضعیت نجات دهد.
هوش مصنوعی: دل به یادداشتی از نیاز خود آغاز میکند، ای بینیاز، او را با احترام و اعتبار لازم معرفی کن.
هوش مصنوعی: در توان عقل ما نیست که زیبایی چهرهات را درک کند. وقتی خیالپردازی باشد، هیچکس به حقیقت نزدیک نمیشود.
هوش مصنوعی: ای که هر ذره از خاک کوی تو مانند آفتاب میدرخشد و در فضای عشق تو، حتی یک پشه هم چون یک شاهباز میشود.
هوش مصنوعی: تو مانند پرندهٔ بالدار، سایهای بر ما داری. وجود تو حقیقی است، در حالی که وجود ما فقط ظاهری و مجازی است.
هوش مصنوعی: ای پاک و بیآلایش، نگاه مهربان تو را به سوی خودم جلب میکنم تا به خاطر کفر و انکار، در هیچ نمازی به تو سجده نکنم.
هوش مصنوعی: ما در وضعیتی بد و ناامید هستیم و هیچ کس جز تو نمیتواند به ما کمک کند.
هوش مصنوعی: بدون عشق، ناصر، چه کسی میتواند خوشحال باشد؟ مثل شمعی که در عشق سوزان است و جانش را میسوزاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از بهر مرغ خانه چون خانهای بسازی
اشتر در او نگنجد با آن همه درازی
آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو
اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی
رطل گران شه را این مرغ برنتابد
[...]
بازیچه نیست آخر آیین عشقبازی
با دوست درنگیرد تا روح در نبازی
چون شاهد حقیقی محجوب شد ز غیرت
در بتپرستیم دان با نسبت مجازی
تا آفتاب تابان از شرق برنیاید
[...]
هر مختصر چه داند آئین عشقباری
کی در هوا مگس را باشد مجال بازی
ارمک بپوش و از حق میخواه جان درازی
دستار بندقی بند از بهر سرفرازی
آن تارها بچنگست از تار و پود والا
[...]
رو بر در تو آریم رانی و گر نوازی
جز تو کسی نداریم سازی و گر نسازی
ای چاره ساز هر چند سازی تو چاره ما
دیگر بتو گرائیم از بهر چاره سازی
از تو شویمآباد وز تو شویم ویران
[...]
اوقات خوش کدام است ایام عشقبازی
مشغول دوست بودن وز غیر بینیازی
دوشم به گوش میخواند نی نکتهٔ حقیقت
مطرب بیا بگردان این پردهٔ مجازی
از حرف حق میندیش گر میزند به دارت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.