گنجور

 
ناصر بخارایی

آغاز می‌کند دل، سر نامهٔ نیازی

ای بی‌نیاز او را تشریف ده جوازی

در عقل ما نگنجد ادراک حسن رویت

کی محرم حقیقت گردد خیال بازی

ای از غبار کویت هر ذره آفتابی

وی در هوای عشقت هر پشه شاهبازی

تو چون همای پرّان ما سایه در پی تو

هستی‌ِ تو حقیقت، هستی‌ِ ما مجازی

ای از جهت منزه، رویم به سوی خود کن

تا سجده کفر نبود، ما را به هر نمازی

بیچاره‌ایم، ما را، از لطف چاره‌ای ساز

ما هیچ‌کس نداریم، غیر از تو چاره‌سازی

بی سوز عشق، ناصر، افسرده چند باشد

او را چو شمع سوزان، در عشقِ جانگدازی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

از بهر مرغ خانه چون خانه‌ای بسازی

اشتر در او نگنجد با آن همه درازی

آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو

اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی

رطل گران شه را این مرغ برنتابد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
همام تبریزی

بازیچه نیست آخر آیین عشق‌بازی

با دوست درنگیرد تا روح در نبازی

چون شاهد حقیقی محجوب شد ز غیرت

در بت‌پرستیم دان با نسبت مجازی

تا آفتاب تابان از شرق برنیاید

[...]

نظام قاری

هر مختصر چه داند آئین عشقباری

کی در هوا مگس را باشد مجال بازی

ارمک بپوش و از حق میخواه جان درازی

دستار بندقی بند از بهر سرفرازی

آن تارها بچنگست از تار و پود والا

[...]

فیض کاشانی

رو بر در تو آریم رانی و گر نوازی

جز تو کسی نداریم سازی و گر نسازی

ای چاره ساز هر چند سازی تو چاره ما

دیگر بتو گرائیم از بهر چاره سازی

از تو شویم‌آباد وز تو شویم ویران

[...]

آشفتهٔ شیرازی

اوقات خوش کدام است ایام عشقبازی

مشغول دوست بودن وز غیر بی‌نیازی

دوشم به گوش می‌خواند نی نکتهٔ حقیقت

مطرب بیا بگردان این پردهٔ مجازی

از حرف حق میندیش گر می‌زند به دارت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه