گنجور

 
ناصر بخارایی

عکس جان گفتم لبش را، با دلم شد گفت و گو

خاک ره بودم ز اول، کرد اشکم رو به رو

از دهانش فاش کن راز وجودم یک به یک

وز تن من گوش کن اسرار زلفش مو به مو

اشک می‌آید ز چشمم، لاله می‌روید ز رخ

گل دمد آری، چو آب بخت ما آید به جو

آخر ای بدگو ازین بیهوده‌گوئی توبه کن

بیدلان را طعنه کم‌زن، عاشقان را بد مگو

دست من در دست ساقی باشد و می در سرم

گر فلک از ذره‌های خاک من سازد سبو

ای فلک یکدم به گرد مجلس ناصر مگرد

تا دمی یاری به یاری باده نوشد رو به رو