گنجور

 
ناصر بخارایی

ای لوای مهتری بر لامکان افراخته

غلغل لولاک بر هفت آسمان انداخته

شهسوار دین که چون زین بست بر پشت براق

از زمین تا اوج او ادنی به یکدم تاخته

چون دو چوگان کرده مه را یک سر انگشت تو

بر سر میدان گردون گوی دولت باخته

مرغ جان هرگه که با طوق وفای تو بود

باغ جنت را بود توحید خوان چون فاخته

هیچ‌کس غیر از خدا قدر تو نتواند شناخت

چون خدا را بهتر از تو هیچ‌کس نشناخته

روز محشر چون بسازی از شفاعت کار خلق

خلق تو هرگز نماند،کار ما ناساخته

خلوت دل ناصر از فکر جهان پرداخته است

وانگه از اخلاص نعتی بهر تو پرداخته