گنجور

 
ناصر بخارایی

می‌رود در خاک خواری آب نالان از فراق

بر سر آتش همی‌گردد سپهر از اشتیاق

ما چو ابر از دیده می‌رانیم سیل و تو چو اشک

می‌جهی از ما و همچون برق می‌رانی بُراق

اتفاقاً صحبت حاضر که غایب شد ز چشم

غیب‌دان داند که چون افتد دگر بار اتفاق

طاق گردون نیست در شوخی به ابرویِ تو جفت

جفت ابرویت به پیشانی بود پیوسته طاق

آفتاب عشق ذرات وجود ما بسوخت

چون عطارد طالعیم، از مهر داریم احتراق

حرف ناصر کی فتادی در دهان‌ها چون زبان

گر نبودی کاغذ دورویه را رسم نفاق

راویان را در نهاوند است آهنگ حجاز

مطربی خوش در سپاهان می‌زند راه عراق

 
 
 
وطواط

ای وزیر عالم و عادل ، ضیاء الدین عراق

نیست مانند تو در صدر خراسان و عراق

عاقبت ملک عراق را آید بزیر کلک تو

خود بدین معنی نهادستند نام تو عراق

خانه ملت بتأیید تو مرفوع العماد

[...]

ادیب صابر

گر نبودی ماه را بر آسمان هر مه محاق

ماه خواندندی تو را خلق زمین بر اتفاق

آسمان از دیده من در حسد باشد که هست

از جمال تو مراد در دیده ماه بی محاق

ماه اگر بر آسمان باشد من اینک بر زمین

[...]

ابن یمین

مدتی گردون دونم خسته و آزرده داشت

از فراق افضل آفاق و یار اشتیاق

آفتاب ملک و ملت آنکه تا باشد جهان

جفت او ننشیند اندر سایه این سبز طاق

فخر آل مصطفی سید علاء الملک آنک

[...]

جامی

میل شکل ابرویت دارم درین فیروزه طاق

با قد خم گشته طاقم زیر این نیلی رواق

هر قدح کز ساقی دورم رسد دور از لب

گرچه شهد ناب باشد زهرم آید در مذاق

برقی از سرمنزل لیلی درخشیدن گرفت

[...]

سیدای نسفی

دلبر قوناق دلالم بود در شهر طاق

عاشقان را کرده است امروز سودایش فراق

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه