گنجور

 
ناصر بخارایی

ای منصب رسالت از تو شده به رونق

پیش از تو کس نبوده محبوب حضرت حق

ای آفتاب عالم از عشقت آسمان‌ها

چندین هزار سال است تا می‌زند معلق

غیر از تو کس نداند کز قرب حق چه دیدی

آن شب که برگذشتی از نه رواق ازرق

تا دشمنان چو خامه سر برخط تو آرند

کردی به یک اشارت تو جرم ماه را شق

هر شام در فراقت از بس که اشک بارم

دامان چرخ اطلس گردد به خون معرق

شد عِلم‌های یونان در انزوا مقید

تا بر حدوث عالم کردی تو حکم مطلق

رفتار صادقت را تصدیق کرد ناصر

با وحی حق چه گوید صدیق غیر صدق

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای ناطق الهی و ای دیده حقایق

زین قلزم پرآتش ای چاره خلایق

تو بس قدیم پیری بس شاه بی‌نظیری

جان را تو دستگیری از آفت علایق

در راه جان سپاری جان‌ها تو را شکاری

[...]

حکیم نزاری

ما بینِ حقّ و باطل ضدّیتیست مطلق

تیغی به تارِ مویی آویخته معلّق

ای یار یک نصیحت یارانه بشنو از من

مگرو به رایِ ناقص مشنو حدیثِ احمق

یک بار حایِ حیرت بر قافِ قربِ او زن

[...]

نظیری نیشابوری

لب ساقی روان‌ها، دل چشمه حقایق

لفظ آفتاب روشن، معنیش صبح صادق

از سخت گیری تو، مرتد شود مسلمان

وز راست گویی تو مؤمن شود منافق

چاه ذقن به خوبی معراج ماه کنعان

[...]

حزین لاهیجی

چون وصل در نگنجد، هجران کجاست لایق؟

آری یکی ست اینجا معشوق و عشق و عاشق

از عارض نکویان حسن تو جلوه گر شد

کآمیخت عشق عذرا، با جسم و جان وامق

ندهد خداشناسی خود ناشناس را رو

[...]

آذر بیگدلی

آرایش زمانه، آقا حسین کامد

طبعش ببحر مایل، دستش به جود شایق

در کارهای بسته، فکرش کلید فاتح

بر سینه های خسته، نطقش طبیب حاذق

سیمش ز دست ریزان، چون خوی ز روی معشوق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه