گنجور

 
منوچهری

ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق

ای به مردی و به شاهی برده از شاهان سباق

ای سپاهت را سپاهان رایتت را ری مکان

ای ز ایران تا به توران بندگانت را وثاق

ای جهان را تازه کرده رسم و آیین پدر

ای برون آورده ماه مملکت را از محاق

ای ملک مسعود بن محمود کاحرار زمان

بر خداوندی و شاهی تو دارند اتفاق

هم بدان رو کاشتقاق فعل از فاعل بود

چرخ و سعد از کنیت و نام تو گیرند اشتقاق

از همه شاهان چنین لشکر که آورد و که برد

از عراق اندر خراسان وز خراسان در عراق

همچنان باز از خراسان آمدی بر پشت پیل

کاحمد مرسل به سوی جنت آمد بر براق

ای فراق تو دل ما بندگان را سوخته

صدهزاران شکر یزدان را که رستیم از فراق

زین جهانداران و شاهان و خداوندان ملک

هر که نبود بندهٔ تو بی‌ریا و بی‌نفاق

هر یکی را مال، گردد بی ربا دادن، حرام

هر یکی را زن، شود بی‌هیچ گفتاری، طلاق

آسمان نیلگون، زیرش زمین بی‌سکون

گر نیاید پیش اندر عهد و پیمان و وثاق

آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف

اخترانش یابد از شمشیر تیزت احتراق

بدسگالت گر برآرد از گریبان سر برون

چون کمند تو، گریبانش فروگیرد خناق

ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست

چترت ایوانست و پیلت منظر و فحلت رواق

تا سفرهای تو دیدند و هنرهای تو خلق

برنهادند از تعجب قصهٔ شاهان به طاق

روزگار شادی آمد، مطربان باید کنون

گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق

تا بیاید آسمان را تیرگی و روشنی

تا بباشد اختران را اجتماع و احتراق

شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان

ساقیان سیم ساعد، ریدکان سیم ساق

 
 
 
ربات تلگرامی عود
وطواط

ای وزیر عالم و عادل ، ضیاء الدین عراق

نیست مانند تو در صدر خراسان و عراق

عاقبت ملک عراق را آید بزیر کلک تو

خود بدین معنی نهادستند نام تو عراق

خانه ملت بتأیید تو مرفوع العماد

[...]

ادیب صابر

گر نبودی ماه را بر آسمان هر مه محاق

ماه خواندندی تو را خلق زمین بر اتفاق

آسمان از دیده من در حسد باشد که هست

از جمال تو مراد در دیده ماه بی محاق

ماه اگر بر آسمان باشد من اینک بر زمین

[...]

ابن یمین

مدتی گردون دونم خسته و آزرده داشت

از فراق افضل آفاق و یار اشتیاق

آفتاب ملک و ملت آنکه تا باشد جهان

جفت او ننشیند اندر سایه این سبز طاق

فخر آل مصطفی سید علاء الملک آنک

[...]

ناصر بخارایی

می‌رود در خاک خواری آب نالان از فراق

بر سر آتش همی‌گردد سپهر از اشتیاق

ما چو ابر از دیده می‌رانیم سیل و تو چو اشک

می‌جهی از ما و همچون برق می‌رانی بُراق

اتفاقاً صحبت حاضر که غایب شد ز چشم

[...]

جامی

میل شکل ابرویت دارم درین فیروزه طاق

با قد خم گشته طاقم زیر این نیلی رواق

هر قدح کز ساقی دورم رسد دور از لب

گرچه شهد ناب باشد زهرم آید در مذاق

برقی از سرمنزل لیلی درخشیدن گرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه