مسلسل است غم دل به زلف پُر چینش
که گرد دور قمر بستهاند بر چینش
چنان به حلقهٔ زنار زلف او دل من
مقید است که بر باد میرود دینش
رخِ چو آینهاش را ز حُسن آئین است
که نقش صورت جان دیدهام در آئینش
اگر چه عمر به تلخی گذشت بر فرهاد
همین بس است که باقیست جان شیرینش
مرا ز دست خطائی برفت و نیست صواب
بهای چین و ختا بود زلف مشکینش
اگر به گِرد گُلش گَرد ره بود ای باد
غبار سنبل پرچین بدیده بر چینش
به صبح و شام چو ناصر دعای او گوید
مسبحّان فلک میکنند آمینش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هزار یادِ سرِ پنجۀ نگارینش
هزار یادِ بناگوش و عِقدِ پروینش
کنار من شود از اشک تا میان پرخون
چو یادم آید از آن پنجۀ نگارینش
ز بس تپیدنِ دل چون گِره شوم درهم
[...]
بهشت سفره درویش و، کاسه چو بینش
دروست مائده جنت، آش کشکینش
بود فراغت دنیا و آخرت باغی
که غیر دست تهی، نیست هیچ گلچینش
جهان زنی است بخون تو چشم کرده سیاه
[...]
چه غنچهها که نپرود باغ نسرینش
چه میوهها که نیاورد سرو سیمینش
چه فتنهها که نینگیخت چشم پرخوابش
چه حلقهها که نیاویخت زلف پرچینش
چه دانهها که نپاشید خال هندویش
[...]
ز سیر دار فنا بسته چشم حق بینش
رسید به جدل دور از خدا به بالینش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.