گنجور

 
ناصر بخارایی

چو برکشید به وقت سحر خروس خروش

می چون خون کبوتر ز حلق بلبله نوش

ز بلبلان سحر گوش کن نوای هزار

اگر به گوش نمی‌آیدت نوید سروش

به نزد اهل صبوح آفتاب صبح مِی است

بیار اگر قدحی هست از قنینهٔ دوش

خمار درد سرم می‌دهد به هشیاری

بیا به داروی بیهوشیم ببر از هوش

لباس عاریتی در طریق ما عارست

ز پیر خرقه بیاموز، هر چه خواهی پوش

چه باد بود کز آن سرو آمده‌ست به رقص

چه آتش است کز آن مِی درآمدست به جوش

چو گوهری به لب آرد ز بحر دل ناصر

عروس دهر  به زر گیرد و کشد در گوش