گنجور

 
ناصر بخارایی

گر بنگری در آینه عکس جمال خویش

عاشق شوی هر آینه بر زلف و خال خویش

نشناخت عقل ناقص ما حسن کاملت

هم خود شناختی به حقیقت کمال خویش

آن‌ها که گفته‌اند به وصلت رسیده‌ایم

آری رسیده‌اند ولی در خیال خویش

چون وصل و هجر با تو روا نیست از چه روی

آوازه در جهان فکنی از وصال خویش

تا از سماع وصل تو حالی‌ست در دلم

جز پیش چنگ و نی نکنم وجد و حال خویش

هر خودنما که از سر حالت کند خروش

محجوب مانده‌است ز حال محال خویش

ناصر اگر تو مثل نداری به عاشقی

معشوق هم به حسن ندارد مثال خویش