گنجور

 
ناصر بخارایی

چون سر زلف سیه پوشت سراندازی کند

جانم اندر خلوت دل خرقه پردازی کند

شمع داند حال سرمستان بزم خاص را

کو هم اندر آتش سودا به سر بازی کند

زاهد اندر مجلس عشاق ره یابد اگر

در هوای شاهبازان، پشه‌ای بازی کند

رازت ار با کس نگویم، اشک بر رو افکند

مُشک اگر پوشیده دارم،‌ بوی غمازی کند

سرو اگر آزادی قد تو گوید در چمن

نارون را شرم بادا گر سرافرازی کند

چون صبا برقع براندازد ز گلزار رخت

ناصر شوریده چون بلبل سخن سازی کند