گنجور

 
ناصر بخارایی

گلها شکفت و جلوه به صد رنگ و بو کند

هرکس طواف در چمن و طرف جو کند

آب روان به پیش گل و عکس گل در آب

ماند به شاهدی که در آئینه رو کند

ما را که از فراق خزان دید باغ عمر

کی سبزه در دل آید و گل آرزو کند

گل پرده برگشاد، گل اندام من کجا است

تا باز پردهٔ گل ز خجالت فرو کند

افتاد کلاه از سر سرو بلند اگر

خواهد که یک نظر سوی بالای او کند

از عاشقان ادب بر معشوق خامی است

بلبل چرا به مجلس گل گفت و گو کند

هردم شراب داند و ناصر به روز هجر

تیغی‌ست زهرناک که اندر گلو کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نسیمی

چشمی که جز مطالعه روی او کند

آن به که بر جهان در منظر فرو کند

از زلفش آن دلی که زند دم، چگونه او

یاد آورد ز نافه و عنبر به بو کند

دولت در آن سر است که چوگان زلف یار

[...]

جامی

جاهل که لاف فضل زند کاش از نخست

آن نقد را ز کیسه خود جست و جو کند

خر کی زند ز مایده عیسوی نفس

گر زانکه سر به توبره خود فرو کند

بابافغانی

تا کی کسی بزهد و لب خشک خو کند

خضر رهی کجاست که می در سبو کند

ای طالب بهشت، در میفروش گیر

کانجا دهند آنچه دلت آرزو کند

آنکس که بر پیاله ی ما پشت دست زد

[...]

عرفی

آنجا که بخت بد به تقاضا غلو کند

کاری که یأس هم نکند، آرزو کند

بسا دانه های مهر فشاندیم و خاک شد

تا ریشه در زمین که فرو کند

طالب به کام می رسد ار سعی کامل است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه