گنجور

 
ناصر بخارایی

گلها شکفت و جلوه به صد رنگ و بو کند

هرکس طواف در چمن و طرف جو کند

آب روان به پیش گل و عکس گل در آب

ماند به شاهدی که در آئینه رو کند

ما را که از فراق خزان دید باغ عمر

کی سبزه در دل آید و گل آرزو کند

گل پرده برگشاد، گل اندام من کجا است

تا باز پردهٔ گل ز خجالت فرو کند

افتاد کلاه از سر سرو بلند اگر

خواهد که یک نظر سوی بالای او کند

از عاشقان ادب بر معشوق خامی است

بلبل چرا به مجلس گل گفت و گو کند

هردم شراب داند و ناصر به روز هجر

تیغی‌ست زهرناک که اندر گلو کند