از خیال خوبرویان چشم ما بتخانه شد
وز غم زنجیر مویان عقل ما دیوانه شد
هیچ میدانی چرا سرگشته گردد آفتاب
زانکه او بر گرد شمع روی تو پروانه شد
نقطهٔ خال تو را تا خط مشکین دایره است
مور پنداری مگر مایل به سوی دانه شد
میشود از غم دل من همچو شانه صد شکاف
تا چرا سر رشتهٔ زلفت به دست شانه شد
من به مجنونی شدم مشهور در هر کشوری
تا به خوبی همچو لیلی حسن او افسانه شد
ز انتظار شمع رویت چشم من تاریک شد
بر امید گنج وصل تو دلم ویرانه شد
گر به عشق یار ناصر آشنائی میکنی
بایدت اول ز عقل خویشتن بیگانه شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عشق، غم و جنون شاعر است. شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق خود اشاره میکند و اینکه چطور زیبایی او باعث دیوانگی عقل او شده است. او به بازی پروانه و شمع تشبیه میکند و اشاره دارد که با وجود کشش به سوی معشوق، دلش به غمگینی میغلطد. شاعر همچنین به ضعف و آسیبپذیری خود در برابر عشق اشاره دارد و اظهار میکند که برای رسیدن به عشق واقعی، باید از عقل و تفکر منطقی خود فاصله بگیرد. در کل، این شعر به تجربههای عاطفی و پیچیدگیهای عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: به دنبال زیبایی چهرهها، چشمان ما به مکانی شبیه به معبد عشق تبدیل شد و از شدت غم، عقل ما دیوانه و پریشان گشت.
هوش مصنوعی: میدانی چرا آفتاب سرگردان میشود؟ چون مانند پروانهای است که دور شمع زیبایی تو میچرخد.
هوش مصنوعی: پیشانی خال تو تا دور دایرهای مشکی، مانند نقطهای است که مور میپندارد، مگر اینکه مور به سمت دانهای کشیده شود.
هوش مصنوعی: از ناراحتی و درد دل من، مانند شانهای پر از شکاف و ترک میشود. چرا که چگونه است که سر رشتهی موهایت در دست شانه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: من در هر کجایی که میروم به عنوان یک عاشق دیوانه شناخته میشوم، به گونهای که عشق من به لیلی به داستانی معروف و زیبا تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر انتظار دیدن چهرهات تاریک و خسته شده و دل من هم به خاطر امید رسیدن به تو از هم گسسته و ویران شده است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به عشق یار ناصر آشنا شوی، نخست باید از عقل و درک خود فاصله بگیری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
در صف دردیکشان دردیکش و مردانه شد
بر بساط نیستی با کمزنان پاکباز
عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد
در میان بیخودانِ مست دردی نوش کرد
[...]
دلبرا مسکین دل من در غمت دیوانه شد
با غم هجران رویت روز و شب همخانه شد
در کنار ما نمی آید شبی سرو قدت
لاجرم در بحر غم جویای آن دردانه شد
آشنایی بود ما را در ازل با عشق تو
[...]
بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد
سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد
تا خراب او نگردیدم بمن ننمود روی
خانه از خورشید گرمی دید چون ویرانه شد
عیش در جانم غریبست ارچه ماند سالها
[...]
هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد
طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد
حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را
استخوانم گرچه از زخم نمایان شانه شد
توتیا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست
[...]
تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد
باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد
دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزهگرد
عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد
بر گل و شمعم نظر در گلشن و محفل بس است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.