دلبرا مسکین دل من در غمت دیوانه شد
با غم هجران رویت روز و شب همخانه شد
در کنار ما نمی آید شبی سرو قدت
لاجرم در بحر غم جویای آن دردانه شد
آشنایی بود ما را در ازل با عشق تو
از چه رو با من چنان آن بی وفا بیگانه شد
بود ما را پیش از این در تن دلی محزون تنگ
واین زمان عمریست کان هم در پی جانانه شد
من به بوی وصل تو بر باد دادم جان و دل
تا ز زلف دلربایت تاره ای در شانه شد
ترک عشق روی او گفتم بگوی ای دل نگفت
تا به رسوایی کنون اندر جهان افسانه شد
در جهان مرغ دلم سرگشته بود از عشق او
چون بدیدم چین زلف دلبرش کاشانه شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساساتی عمیق و غمناک نسبت به معشوق و جدایی از او میپردازد. شاعر از دیوانگی دل و غم دوری معشوق سخن میگوید و اشاره میکند که در غم او روز و شب را میگذراند. او از فقدان معشوق در کنار خود رنج میبرد و این غم به بحر عمیقی تبدیل شده است. شاعر به عشق ازلیاش با معشوق اشاره میکند و میپرسد چرا معشوق حالا با او بیگانه شده است. او همچنین به تحولی که این عشق در وجودش ایجاد کرده اشاره میکند و تأکید میکند که تمام وجودش را به خاطر وصال معشوق فدای کرده است. در نهایت، شاعر از سرگشتگی دلش از عشق و زیبایی معشوق صحبت میکند و بیانگر احساسات عمیق عاشقانهاش است.
هوش مصنوعی: عزیز دلم، دل بیچارهام در غم تو به دیوانگی رسیده است و به علت دوری از چهرهات، روز و شب در غم و اندوه به سر میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی تو کنار ما نیستی، به ناچار درد و غم به سراغم میآید و دلم برای آن معشوقه میتپد.
هوش مصنوعی: در آغاز، ما به عشق تو آشنا بودیم، اما اکنون نمیدانم چرا آن شخص بیوفا چنان بیگانه با من شده است.
هوش مصنوعی: قبل از این ما در دل خود غمگینی عمیق احساس میکردیم و حالا مدتی است که آن دل، در پی یافتن معشوقهای است.
هوش مصنوعی: من برای بوی نزدیکیت جان و دل خود را فدای تو کردم، تا اینکه یک تاره از زلف زیبایت در شانهام بنشیند.
هوش مصنوعی: به کسی که عاشق او هستم، گفتم که دربارهاش صحبت کن، اما دل من این کار را نکرد و حالا عشق من به گونهای در جهان معروف شده که به افسانهای تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، دل من به خاطر عشق او در آشفتهحالی به سر میبرد. اما وقتی که چینهای زلف معشوقش را دیدم، آرامش و سرپناهی یافتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد
در صف دردیکشان دردیکش و مردانه شد
بر بساط نیستی با کمزنان پاکباز
عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد
در میان بیخودانِ مست دردی نوش کرد
[...]
از خیال خوبرویان چشم ما بتخانه شد
وز غم زنجیر مویان عقل ما دیوانه شد
هیچ میدانی چرا سرگشته گردد آفتاب
زانکه او بر گرد شمع روی تو پروانه شد
نقطهٔ خال تو را تا خط مشکین دایره است
[...]
بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد
سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد
تا خراب او نگردیدم بمن ننمود روی
خانه از خورشید گرمی دید چون ویرانه شد
عیش در جانم غریبست ارچه ماند سالها
[...]
هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد
طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد
حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را
استخوانم گرچه از زخم نمایان شانه شد
توتیا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست
[...]
تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد
باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد
دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزهگرد
عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد
بر گل و شمعم نظر در گلشن و محفل بس است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.