گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلبرا مسکین دل من در غمت دیوانه شد

با غم هجران رویت روز و شب همخانه شد

در کنار ما نمی آید شبی سرو قدت

لاجرم در بحر غم جویای آن دردانه شد

آشنایی بود ما را در ازل با عشق تو

از چه رو با من چنان آن بی وفا بیگانه شد

بود ما را پیش از این در تن دلی محزون تنگ

واین زمان عمریست کان هم در پی جانانه شد

من به بوی وصل تو بر باد دادم جان و دل

تا ز زلف دلربایت تاره ای در شانه شد

ترک عشق روی او گفتم بگوی ای دل نگفت

تا به رسوایی کنون اندر جهان افسانه شد

در جهان مرغ دلم سرگشته بود از عشق او

چون بدیدم چین زلف دلبرش کاشانه شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد

در صف دردی‌کشان دردی‌کش و مردانه شد

بر بساط نیستی با کم‌زنان پاک‌باز

عقل اندر باخت وز لایعقلی دیوانه شد

در میان بی‌خودانِ مست دردی نوش کرد

[...]

ناصر بخارایی

از خیال خوبرویان چشم ما بتخانه شد

وز غم زنجیر مویان عقل ما دیوانه شد

هیچ می‌دانی چرا سرگشته گردد آفتاب

زانکه او بر گرد شمع روی تو پروانه شد

نقطهٔ‌ خال تو را تا خط مشکین دایره است

[...]

کلیم

بسکه حرف قامتت ورد دل دیوانه شد

سینه از مشق الف مانند لوح شانه شد

تا خراب او نگردیدم بمن ننمود روی

خانه از خورشید گرمی دید چون ویرانه شد

عیش در جانم غریبست ارچه ماند سالها

[...]

صائب تبریزی

هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد

طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد

حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را

استخوانم گرچه از زخم نمایان شانه شد

توتیا شد سنگ طفلان و جنون من بجاست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد

باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد

دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزه‌گرد

عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد

بر گل و شمعم نظر در گلشن و محفل بس است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه