نسیم صبحدم از مرغزار برخیزد
هزار زاری از مرغِ زار برخیزد
به رنگ و بوی تو گر بشکفد گل صدبرگ
هزار ناله ز جان هزار برخیزد
چنان به دیده درآمد خیال نرگس مست
که چشم یار ز خواب خمار برخیزد
چنان ز روی برانداخت غنچه چادرِ شب
که از لحاف سحرگه نگار برخیزد
به آب دیده نشاند سحاب اگر از باد
میان سنبل و ریحان غبار برخیزد
فدای آب روان باد جان که هر سحرش
ز سبزه تازه نگار از کنار برخیزد
چو گَرد نیست هوائی و بیوفای ناصر
که هر زمان ز سر کوی یار برخیزد