گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

سلام من برسان ای صبا بخارا را

بگو تحیت مجنون دیار لیلی را

ز کوهکن خبری سوی قصر شیرین بر

که دل گرفت به کوه آن غریب تنها را

اگر سعادت دیدار، یار من باشد

تقربی بنمائی مقام اعلی را

ادا کنی به ادب بندگی و خدمت من

اگر قبول بود عاشقان شیدا را

به پای نازک او سر نهی و عرضه دهی

نیاز مردم چشم من کف پا را

گر از دم تو ملامت بدو نیابد راه

بگوی این‌ قدر آن شوخ چشم رعنا را

به دور حسن تو جمعیتی ندارد دل

چو زلف خویش مشوش مدار دل‌ها را

دلم ز یاد تو یک دم نمی‌شود خالی

تو را چه شد که فراموش کرده‌ای ما را

زیر بار دل و آب چشم خود مانده‌ایم

بُرید می‌نتوانیم کوه و صحرا را

از آن زمان که من ز دوستان جدا ماندم

جدائی است ز هم‌ بندهای اعضا را

 
 
 
انوری

صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را

نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را

نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک

ببرد آب همه معجزات عیسی را

بهار در و گهر می‌کشد به دامن ابر

[...]

ظهیر فاریابی

سفر گزیدم وبشکست عهد قربی را

مگر به حله ببینم جمال سلمی را

بلی چو بشکند از هجر اقربا را دل

بسی خطر نبود نیز عهد قربی را

مرا زمانه به عهدی که طعنه ای می زد

[...]

ابن یمین

اگر تو جلوه دهی قامت چو طوبی را

ز خلد باز ندانند دار دنیی را

گهی که سلسله زلف را بجنبانی

جنون شود متمنی عقول اولی را

ندید روی ترا بت پرست و گر بیند

[...]

ناصر بخارایی

قد تو داد به باد آب‌روی طوبی را

بهشت حور ز غیرت بهشت اعلی را

مرا از دیدهٔ معنی نظر به صورت تست

که صورت تو نماید کمال معنی را

به صورتت نگرد بت‌پرست گر مانی‌ست

[...]

قاسم انوار

بسوخت آتش عشق تو زهد و تقوی را

بباد داد ورقهای درس و فتوی را

ز عاصفات خدا بحر قهر موجی زد

نهنگ عشق فرو برد طور موسی را

غرامتست نظر بر مهوسی که ندید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه