تا ز باریکی میانت تاب داده موی را
سبزه پیش روی تو بر خاک مالد روی را
تو چه غم داری اگر سیلاب اشکم میرود
چون من از خاشاک راهی کمترم این کوی را
بر وفاداران خود هر دم زنی تیغ جفا
کس نشان ندهد بدین تندی و تیزی خوی را
دیده را در هجر تو از خون دل جو ساختم
سرو من در دیده بنشان قامت دلجوی را
دوش می خوردی و امروز از خماری سرگران
از دهانت در سحرگه بردهام این بوی را
گر تو بر گوی زنخدان میزنی چوگان زلف
صحن میدان از سوار دیده سازم گوی را
سنگ طعنه تا به کی ناصر خورد در کوی تو
ای گل خوشبو چه رانی بلبل خوشگوی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب نماید در صفت زلفین آن بت روی را
مه نماید در صفت رخسار آن دلجوی را
شب کجا جوشن بود کافور دیبا رنگ را
مه کجا مَفرَش بود زنجیر عنبر بوی را
بر زمین هر کس خبر دارد که ماه و آفتاب
[...]
من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را
وین دلآویزی و دلبندی نباشد موی را
روی اگر پنهان کند سنگیندلِ سیمینبدن
مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
ای موافقصورتومعنی که تا چشم من است
[...]
عاشق روی توام از من مپوش آن روی را
پرده بردار از رخ و بر رو میفگن موی را
تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب
هر که یک شب همچو من در خواب دید آن روی را
گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.