گنجور

 
ناصر بخارایی

ساقی بیار جام شراب مغانه را

مطرب نکو بزن غزل نو ترانه را

پایان مباد دور قدح را که زیرکان

پایان ندیده‌اند جفای زمانه را

واعظ مگو که مست نیابد قبول یار

من طفل نیستم که خرم این فسانه را

امشب نشان نگر که بر آن در گریستم

آلوده‌ام به خون جگر آستانه را

من در خمار توبه ز می‌ کرده‌ام ولی

پیر مغان نمی‌شنود این بهانه را

ناصر اگر یگانه نگردی ز هر دو کون

میل قبول تو نشود آن یگانه را

مرغی که در مَحبت عنقا همی‌ پرد

سوزد در آتش پر خود آشیانه را