گنجور

 
ناصر بخارایی

بیش از این‌ام سر این خاطر شیدائی نیست

طاقت این دل شوریدهٔ سودائی نیست

هر زمان از غم عشقم المی پیش آید

که از او فایده جز حاصل رسوائی نیست

سایه‌ات بر سر هر بنده که افتاد، افتاد

دولت و بخت به بازوی توانائی نیست

مهر با چهرهٔ خوب تو چه نسبت دارد

ماه رخسار تو تنها رو و هر جائی نیست

کنه اسرار تو عقلم نتواند دریافت

قصهٔ شوق تو در دفتر دانائی نیست