گنجور

 
ناصر بخارایی

دل مجروح را پروای تن نیست

شهید عشق محتاج کفن نیست

به غیر عشق کاری نیست، ور هست

به غیر عشق‌بازی کار من نیست

چو رویت ماه گردون نباشد

به بالای تو سروی در چمن نیست

مرا دل می‌کشد جائی که آنجا

صبا را زهرهٔ آمد شدن نیست

ز انجم انجمن کرده است گردون

ولی شمعی چو او در انجمن نیست

من از حب وطن رفتم به خمّار

که جز میخانه رندان را وطن نیست

به رویت تا نظر کرده است ناصر

دگر او را سر گل یا سمن نیست