دل مجروح را پروای تن نیست
شهید عشق محتاج کفن نیست
به غیر عشق کاری نیست، ور هست
به غیر عشقبازی کار من نیست
چو رویت ماه گردون نباشد
به بالای تو سروی در چمن نیست
مرا دل میکشد جائی که آنجا
صبا را زهرهٔ آمد شدن نیست
ز انجم انجمن کرده است گردون
ولی شمعی چو او در انجمن نیست
من از حب وطن رفتم به خمّار
که جز میخانه رندان را وطن نیست
به رویت تا نظر کرده است ناصر
دگر او را سر گل یا سمن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ابراز احساسات عمیق عشق و فراق میپردازد. او میگوید که دل مجروحش به مسایل دنیوی اهمیت نمیدهد و عشق برای او ارزش بالاتری دارد. عشق را به عنوان تنها کاری میداند که برایش اهمیت دارد و معتقد است که در غیاب محبوبش، هیچ چیز زیبایی ندارد. شاعر همچنین به تنهایی و بیکسیاش در این دنیا اشاره میکند و میگوید که در این میانه، فقط عشق وطنش باعث شده که به دنیای میخانهها برود. در نهایت، او به لذتها و زیباییهای زندگی اشاره میکند که در نبود محبوب، ارزش و جلوهای ندارند.
هوش مصنوعی: دل زخمی به مسائل جسمانی اهمیت نمیدهد و عاشق واقعی به کفن و مرگ نیازی ندارد.
هوش مصنوعی: جز عشق هیچ کار دیگری برای من اهمیت ندارد، و اگر هم کاری وجود داشته باشد، آن فقط عشقبازی است که به آن مشغول هستم.
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهات را میبینم، هیچ چیز دیگری ارزش دیدن ندارد. در زیبایی تو مانند سروی در باغ وجود ندارد که بتوان آن را با تو مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: دل من به جایی میکشد که در آنجا صبا (نسیم صبحگاهی) امکان ورود ندارد.
هوش مصنوعی: آسمان همچون جمعی از ستارهها است، اما مثل شمعی که نور میافکند، در این جمع هیچکس مانند او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر علاقه به وطن، به میخانه رفتم، زیرا برای این رندان، جز میخانه جایی دیگر به عنوان وطن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی نگاه ناصر به چهرهات افتاد، دیگر هیچ چیز نمیتواند به خوبی گل یا سمن باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سخن کهز قول آن پیر کهن نیست
برِ پیران وبال است، آن سخن نیست
اساس هر دوعالم جز سخن نیست
که از کن هست گشت از لاتکن نیست
گلی چون سرو ما در هر چمن نیست
و گر باشد چنین نازک بدن نیست
به باریکی لبهاش ار سخن هست
در آن سوی میان باری سخن نیست
از آن حلوای لبها صوفیان را
[...]
حدیث او حدیث ما و من نیست
سخن کاینجا رسد دیگر سخن نیست
خوش آن صحبت که آنجا بار تن نیست
نگهبان را مجال دم زدن نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.