گنجور

 
ناصر بخارایی

یار اگر در دیده پنهان است پیدا در دل است

گر به صورت می‌کند دوری به معنی واصل است

من به سر آیم به سوی او چو آب آشفته‌وار

گر نیاید سرو ما شاید که پایش در گل است

من چو سروم ایستاده پیش او بر یک قدم

او چو شاخ یاسمن هر دم به سوئی مایل است

پردهٔ تن را به آهِ دل بخواهم سوختن

زانکه او اندر میان جان و جانان حایل است

سرّ پنهان است حق را با دهانت در میان

هر که واقف نیست از اسرار حسنت غافل است

تو مرا جانی و من خود را چو قالب دیده‌ام

گر جدائی بر تو آسان است بر ما مشکل است

نیست ناصر را به عالم جز وصالت حاصلی

هر که را حاصل نگردد وصل تو بیحاصل است