دیوانهام وین عقل کل طفل دبستان من است
روحالقدس بر لوح دل کمتر ثنا خوان من است
تا مشتری شد دلبرم فارغ ز حوض کوثرم
مه را گریبان میدرم، مه در گریبان من است
من چون خلیفه زادهام، اندر ولایت حاکمم
چشم دو عالم را نظر بر لطف و احسان من است
ای آسمان بگشا کمر، خورشید تاج افکن ز سر
شد منتهی دور قمر، امروز دوران من است
گردون هزار و بیست و نه، دارد ز انجم دیدهها
گر صد هزار افزون شود، مجموع حیران من است
گلزار سبز نه چمن، هست از بهار من گلی
بستان سرای هشت در، یک کنج ایوان من است
تا من سگ سلطان شدم، شیران به پیشم روبهاند
تا بندهٔ خاص شهم، عالم به فرمان من است
هر ماه میگردد قمر، گه چون کمان، گه چون سپر
گه میشود چون گوی زر، گاهی چو چوگان من است
در شهر بند هفت تو، راهی ندارم هیچ سو
خواهم به صحرا کرد کو، کان جای جولان من است
در مجلس من آسمان سازد ز محور بابزن
نسرین سرگردان او دو مرغ بریان من است
هرگز نخواهد شد فلک سیر از دو قرص بی نمک
بر استخوانی همچو سگ، خو کرده از خوان من است
هم آتش دوزخ اثر، دارد ز سوز سینهام
هم آب دریا را مدد، از چشم گریان من است
باد وزان را جنبشی دمهای سردم میدهد
خاک روان را آبرو، از گرد دامان من است
تا دل به جانان دادهام، بی منت جان زندهام
از تن گرانی بر سبک، ای جان که او جان من است
چون بلبلان شوریدهام، تا دیدم آن روی چون گل
چون طوطیان گویا شدم، کو شکرستان من است
در سلک نظم من توان درّ معانی یافتن
دُرج حقیقت را امین طبع سخندان من است
حاشا که بر دکان کس، آیم قراضه چین شوم
هر لحظه جوهرهای نو زاینده از کان من است
عاجز شدند از دست من، هم آدمی و هم پری
کین باد رنگین سخن، تخت سلیمان من است
همچو خیال ساحران، محو است شعر دیگران
من موسی عمران شدم، وین خامه ثعبان من است
ناصر چو از قند و شکر، خوان سخن میگسترد
خیل ملایک چون مگس، ناخوانده مهمان من است
از من در این دعوی اگر، برهان همی خواهد کسی
گو عین دعوی مرا، بنگر که برهان من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن که آتش افکند درخلق جانان من است
وانکه می سوزد از آن رویش همین جان من است
تا شدم دیوانه پیشم قصر شه ویرانه است
کآسمان فیروزه ای ازطاق ایوان من است
عشق ورزیدم نهان ای وای بر من کین زمان
[...]
گر رقیبش دشمن جان است رضوان من است
ورهمه مالک بود در راه او جان من است
آب حیوانی کزو شد زنده ی جاوید خضر
گر زمن پرسند خاک کوی جانان من است
من چه غم دارم اگر بر چشم اهل روزگار
[...]
آن سوار کج کله کز ناز سلطان من است
بس خرابی ها کز او، در جان ویران من است
خون من در گردنم، کامروز دیدم روی او
چنگ من فردای محشر هم به دامان من است
هر که در جا حور دارد، خانه پندارد بهشت
[...]
این همه خونابه کاندر چشم گریان من است
گشته پیدا از جراحت های پنهان من است
قاصدی کاید ز جانان بهر قتل دیگری
قاصد جانان مگو کو قاصد جان من است
پرده از راز دلم چون غنچه برخواهد گرفت
[...]
یار اگر زان رقیبان و گرزان من است
گنج مهر او که مقصودست در جان من است
آب حیوان کز لطافت مرده را جان میدهد
گر خرامد بر زمین سرو خرامان من است
در جهان یک روز اگر طوفان نوح افتاده است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.