گنجور

 
اهلی شیرازی

یار اگر زان رقیبان و گرزان من است

گنج مهر او که مقصودست در جان من است

آب حیوان کز لطافت مرده را جان میدهد

گر خرامد بر زمین سرو خرامان من است

در جهان یک روز اگر طوفان نوح افتاده است

دمبدم در کوی او از گریه طوفان من است

زین چمن هرجا گل عیشی است در دست کسی است

هرکجا خاری بود دستش بدامان من است

ساقی دوران شراب نوش دادی پیش ازین

نوبت زهر غم است اکنون که دوران من است

در نهاد چرخ کین من زرشک عشق اوست

مهر ظاهر دارد اما خصم پنهان من است

من نه خود پیرانه سر اهلی گریبان میدرم

دست بیداد جوانی در گریبان من است