گنجور

 
سیدای نسفی

به ابروی تو قسم یاد می کند دل ما

زند به تیغ تو خود را گلوی بسمل ما

چرا به خانه ما بی ابا نمی آیی

چراغ آئینه گل می کند ز منزل ما

به داغ بی ثمری همچو لاله سوخته ایم

سپند سبز شود از بهار حاصل ما

تمام عمر چو زنجیر زلف در گرهیم

جنون کجاست که آید به حل مشکل ما

به راه قافله عمر نقش پایی نیست

به دوش باد صبا بسته اند محمل ما

نهاده ایم به شمشیر گردن تسلیم

اجل کجاست برد مژده یی به قاتل ما

چو سیدا خبر از نیک و بد نیافته ایم

خطی نبرده کسی در قلمرو دل ما