گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

آمد بهار و غنچه به گلزار جا گرفت

زخمی که بود در دل بلبل هوا گرفت

پهلو زند به نافه مشک آستین او

بر دست هر که کاکل آن دلربا گرفت

گفتم روم به کوچه زلفش حیا نماند

امشب سر رهم عسس آشنا گرفت

بر چرخ از کشایش کارم گره فتاد

این دانه عاقبت گلوی آسیا گرفت

خار غمی که بر جگر ما خلیده بود

از پای ما برآمده دامان ما گرفت

ما را ز سیر کوی تو مانع که می شود

کی می توان عنان نسیم صبا گرفت

تا سر بر آستانه شه ماند سیدا

خود را به زیر سایه بال هما گرفت

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

ناصر بخارایی

انوار وجه توست که ارض و سما گرفت

کلِ وجودْ جودِ وجودِ شما گرفت

در نور مهر ذرهٔ‌ سرگشته محو شد

لاهوتی‌ئی ز های و هوی‌ات هوا گرفت

بلبل خروش دارد و پروانه سوز دل

[...]

خیالی بخارایی

دل ناگرفته خال تو در زلف جا گرفت

مرغی عجب به دامِ تو افتاد و پا گرفت

با سرو از لطافت قدّ تو بادِ صبح

هر نکته یی که گفت چمن از هوا گرفت

بر باد رفت حاصل عمر عزیز من

[...]

بابافغانی

از سرمه، نرگست همه رنگ حنا گرفت

در آب و گل کلاله شمیم صبا گرفت

در خواب عاشق آمدی و پای نازکت

چندان بدیده سود که رنگ حنا گرفت

بس نخل آرزو که زدم بر زمین دل

[...]

میلی

دامان ناز برزد وتیغ جفا گرفت

سرمست در رسید و گریبان ما گرفت

گردید تیر غمزه مستش به خون من

هر چند دست او به شفاعت حنا گرفت

شب گفتم آن‌قدر سخن از بیخودی به یار

[...]

میرداماد

آتش که شعله عاریت از جان ما گرفت

چون برق عشق بود که در آشنا گرفت

ای بس که در فراق تو از بخت واژگون

نفرین خویش کردم و گردون دعا گرفت

هر جا که جان خسته به بیماری ئی فتاد

[...]