چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد
دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد
سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم
که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد
نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد
که ذکر قامت آن شوخ اول بر زبان آمد
هلاکم بیوصیت خواست تا کس نشنود نامش
ز رسوائی چو من زان رو به قتلم بیکمان آمد
رسید افکنده کاکل بر قفا طوری که پنداری
قیامت در پی سر آفت آخر زمان آمد
مه من طفل و من رسوا و این رسوائی دیگر
که هرجا مجمعی شد قصهٔ ما در میان آمد
همان بهتر که باشم محتشم در کنج تنهائی
که با هرکس دمی همدم شدم از من به جان آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و رنج عاشقانه و تاثیر آن بر روح و جسم میپردازد. شاعر از تیر غمزه معشوق صحبت میکند که بر جان ناتوانش نشسته و او را از ادامه زحمت و رنج دل میآورشد. او با حسرت به غنچهای اشاره میکند که با وجود شبنم، هرگز تر نمیشود و این نشاندهنده ناپایداری احساسات است. شاعر به تاثیر ذکر معشوق بر خود اشاره میکند و از رسواییاش میگوید که او را به سمت مرگ میکشاند. در نهایت، شاعر تصمیم میگیرد که بهتر است در تنهایی به سر ببرد تا در جمع دیگران و یادآوری آلامش. این شعر به توصیف احساسات عمیق و تنهایی ناشی از عشق و فراق میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی که تیر ناز و غمزهات را به سمت جان ضعیف من انداختی، دیگر زحمت نکش عزیزم، چون تیر تو به هدف نشسته است.
هوش مصنوعی: صبح زود، غنچه در باغ به خاطر شبنم تر نشد، زیرا که تصویر لعل (یا سنگ قیمتی) تو را در ذهن داشت و این تصور آتش را در دهان او به وجود آورد.
هوش مصنوعی: نمازم را شیخ به من آموخت و در پایان، از این که اولاً ذکر زیبایی آن معشوق بر زبانم جاری شد، پشیمان گردیدم.
هوش مصنوعی: من به خاطر بیتدبیری و نابخردی جانم در خطر است، تا آنجا که حتی نمیخواهم نامم از رسوایی شنیده شود. به همین دلیل، به استقبال مرگ رفتهام، بدون اینکه نیازی به کمان و تیر داشته باشم.
هوش مصنوعی: دخترکی با موهای آشفته و زیبا از دور به چشم میخورد، طوری که به نظر میرسد آخرین روزها و نوید قیامت در انتظار اوست.
هوش مصنوعی: ماه من کودک است و من رسوا هستم. این رسوایی به گونهای است که هرجا جمعی تشکیل میشود، داستان ما در میان میآید.
هوش مصنوعی: بهتر است که در تنهایی خود باشم و با دیگران زیاد در ارتباط نباشم، چرا که هر بار که با کسی وقت گذراندهام، احساس خستگی و کلافگی کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنانت دوست می دارم که جانم بر دهان آمد
نگفتم با کس این معنی که تا جان بر زفان آمد
چه سودا پخته ام شبها که روزی در میان آیی
جگرها خورده ام تا با تو حرفی در میان آمد
چه محنت ها که مجنون برد و برنا خورد از لیلی
[...]
دل من در طلبکاری وصل تو به جان آمد
ز دست جورت ای دلبر جهانی در فغان آمد
ز جورت گفتم ای دل ترک مهرش کن مکش خواری
جوابم داد و گفت آری به دل گر بر توان آمد
چو چشم مست خون خوارش خطا کرد از جفا بر من
[...]
خراسان سینهٔ روی زمین از بهر آن آمد
که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد
زهی خان همایونفر که بر فرق همایونش
پر و بال همای دولت او سایبان آمد
شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او
[...]
شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد
که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد
چو باد شعلهٔ جنبان زد حریفان را به جان آتش
مرا هر حرف کز سوز دل خود بر زبان آمد
تزلزل بس که برهم زد سراپای وجود را
[...]
بلب از شوق پابوس تو جان ناتوان آمد
چنان آسان که گفتی حرف از دل بر زبان آمد
تو بی پروا ندیدی تا هما بر استخوان ما
ندانستی که گاهی بر سر ما می توان آمد
بخون خوردن چنان دل عادتی دارد که جام می
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.