گنجور

 
محتشم کاشانی

چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد

دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد

سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم

که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد

نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد

که ذکر قامت آن شوخ اول بر زبان آمد

هلاکم بی‌وصیت خواست تا کس نشنود نامش

ز رسوائی چو من زان رو به قتلم بی‌کمان آمد

رسید افکنده کاکل بر قفا طوری که پنداری

قیامت در پی سر آفت آخر زمان آمد

مه من طفل و من رسوا و این رسوائی دیگر

که هرجا مجمعی شد قصهٔ ما در میان آمد

همان بهتر که باشم محتشم در کنج تنهائی

که با هرکس دمی همدم شدم از من به جان آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

چنانت دوست می دارم که جانم بر دهان آمد

نگفتم با کس این معنی که تا جان بر زفان آمد

چه سودا پخته ام شبها که روزی در میان آیی

جگرها خورده ام تا با تو حرفی در میان آمد

چه محنت ها که مجنون برد و برنا خورد از لیلی

[...]

جهان ملک خاتون

دل من در طلبکاری وصل تو به جان آمد

ز دست جورت ای دلبر جهانی در فغان آمد

ز جورت گفتم ای دل ترک مهرش کن مکش خواری

جوابم داد و گفت آری به دل گر بر توان آمد

چو چشم مست خون خوارش خطا کرد از جفا بر من

[...]

هلالی جغتایی

خراسان سینهٔ روی زمین از بهر آن آمد

که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد

زهی خان همایون‌فر که بر فرق همایونش

پر و بال همای دولت او سایبان آمد

شهنشاه فلک مسند، که بهر خواب امن او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از هلالی جغتایی
محتشم کاشانی

شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد

که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد

چو باد شعلهٔ جنبان زد حریفان را به جان آتش

مرا هر حرف کز سوز دل خود بر زبان آمد

تزلزل بس که برهم زد سراپای وجود را

[...]

کلیم

بلب از شوق پابوس تو جان ناتوان آمد

چنان آسان که گفتی حرف از دل بر زبان آمد

تو بی پروا ندیدی تا هما بر استخوان ما

ندانستی که گاهی بر سر ما می توان آمد

بخون خوردن چنان دل عادتی دارد که جام می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه