گنجور

 
ملا احمد نراقی

دم درکش ای ناصح که من، دارم دل دیوانه‌ای

بگشا لب ای همدم بگو بهر خدا افسانه‌ای

از شهر جانم سیر شد، کو دشت بی‌اندازه‌ای

از خانه تنگ آمد دلم کو گوشهٔ ویرانه‌ای

حرفی نه اندر مدرسه جز لا تسلم یا که لم

نشنیدم آنجا از کسی یک نالهٔ مستانه‌ای

عمری شد از من مدرسه آباد و می‌خواهم کنون

کفارهٔ آن در حرم طرح افکنم میخانه‌ای

این آشنایان سر به سر گرم نفاقند ای پسر

تنها نشین، باری اگر خواهی بجو بیگانه‌ای

بگذار تا من رخت خود زاینجا به جایی افکنم

کآنجا نه گل را بلبلی، نه شمع را پروانه‌ای

دورت گرفته دوستان، چون دور شیعی ترکمان

خیز ای «صفایی» سویشان یک حملهٔ مردانه‌ای

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانه‌ای

هر ذره از خورشید تو تابنده چون دردانه‌ای

ای غوث هر بیچاره‌ای واگشت هر آواره‌ای

اصلاح هر مکاره‌ای مقصود هر افسانه‌ای

ای حسرت سرو سهی ای رونق شاهنشهی

[...]

امیرخسرو دهلوی

خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نه‌ای

جورت نمی‌گیرم گنه، کز نیک و بد دانا نه‌ای

هر سو که زیبا بگذرد، در دل همی بار آورد

زیباییت جان می‌برد، یا آفتی، زیبا نه‌ای

رخسار جان‌پرور ترا، شکلی ز جان خوش‌تر ترا

[...]

جهان ملک خاتون

ای در غم عشق تو من در هر دهن افسانه‌ای

گشتم غریق بحر غم در جستن دردانه‌ای

هرچند ببریدی ز من از تو طمع نبریده‌ام

جانی و ببریدن ز جان نتوان بهر افسانه‌ای

از درد دوری روز و شب افتاده‌ام در تاب و تب

[...]

امیر شاهی

ای شمع رخسار ترا، تابی به هر کاشانه‌ای

وی زآفتاب روی تو، گنجی به هر ویرانه‌ای

گر عاشقی در کوی تو باید، من تنها بسم

نشنودی آخر جان من، کز خانه‌ای دیوانه‌ای

خواهم متاع جان به کف، گرد سرت گردم شبی

[...]

شاهدی

ای از صفات حسن تو بر هر گذر افسانه‌ای

وز پرتو نور رخت شمعی به هر کاشانه‌ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه