دم درکش ای ناصح که من، دارم دل دیوانهای
بگشا لب ای همدم بگو بهر خدا افسانهای
از شهر جانم سیر شد، کو دشت بیاندازهای
از خانه تنگ آمد دلم کو گوشهٔ ویرانهای
حرفی نه اندر مدرسه جز لا تسلم یا که لم
نشنیدم آنجا از کسی یک نالهٔ مستانهای
عمری شد از من مدرسه آباد و میخواهم کنون
کفارهٔ آن در حرم طرح افکنم میخانهای
این آشنایان سر به سر گرم نفاقند ای پسر
تنها نشین، باری اگر خواهی بجو بیگانهای
بگذار تا من رخت خود زاینجا به جایی افکنم
کآنجا نه گل را بلبلی، نه شمع را پروانهای
دورت گرفته دوستان، چون دور شیعی ترکمان
خیز ای «صفایی» سویشان یک حملهٔ مردانهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دل دیوانه و احساس تنهایی خود صحبت میکند. او از ناصح میخواهد که درکش کند و به او افسانهای بگوید. شاعر از فضای تنگ زندگی و شهر جانش سیر شده و به دنبال مکانی آزاد و ویران میگردد. او از روزهای مدرسه و یکنواختی آن گله دارد و آرزو دارد که به میخانه برود و از آنجا کفارهای برای گذشتهاش بیافریند. شاعر به نفاق دوستان اشاره کرده و از تنهایی خود ابراز ناامیدی میکند، در نهایت از دوری و دشمنیها صحبت میکند و خواستار تحولی در زندگیاش میشود.
هوش مصنوعی: ای ناصح، به من نگو و دم نزن، چرا که من دل دیوانهای دارم. ای همدم، لب به سخن باز کن و برای خدا داستانی را بگو.
هوش مصنوعی: از زندگی و احوالات روحیام خسته شدم؛ جایی میخواهم که مانند دشت وسیع باشد، زیرا خانهام تنگ و در عین حال دلم میخواهد به گوشهای ویران بروم.
هوش مصنوعی: در مدرسه هیچ صحبتی جز این نیست که تسلیم نشو یا اینکه من از کسی نشنیدم که آنجا صدای ناشی از شادی و مستیای را بلند کند.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که من به ساخت و آبادانی مدرسه پرداختهام و اکنون میخواهم برای آن چه کردهام، در حرم یک میخانه بسازم.
هوش مصنوعی: این افراد آشنا همه در حال فریب و نفاق هستند پسرم، اگر میخواهی آنها را بشناسی، به دنبال یک دوست واقعی و بیگانه باش.
هوش مصنوعی: اجازه بده تا من لباس خود را از اینجا به جایی دیگر بیندازم، جایی که نه گلی باشد که بلبلش بخواند و نه شمعی باشد که پروانهای دور آن بچرخد.
هوش مصنوعی: دوستانت اطرافت جمع شدهاند، همچون دورتر شدن چادر ترکمنها. ای صفایی، به سوی آنها با یک حملهی مردانه برو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهای
هر ذره از خورشید تو تابنده چون دردانهای
ای غوث هر بیچارهای واگشت هر آوارهای
اصلاح هر مکارهای مقصود هر افسانهای
ای حسرت سرو سهی ای رونق شاهنشهی
[...]
خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نهای
جورت نمیگیرم گنه، کز نیک و بد دانا نهای
هر سو که زیبا بگذرد، در دل همی بار آورد
زیباییت جان میبرد، یا آفتی، زیبا نهای
رخسار جانپرور ترا، شکلی ز جان خوشتر ترا
[...]
ای در غم عشق تو من در هر دهن افسانهای
گشتم غریق بحر غم در جستن دردانهای
هرچند ببریدی ز من از تو طمع نبریدهام
جانی و ببریدن ز جان نتوان بهر افسانهای
از درد دوری روز و شب افتادهام در تاب و تب
[...]
ای شمع رخسار ترا، تابی به هر کاشانهای
وی زآفتاب روی تو، گنجی به هر ویرانهای
گر عاشقی در کوی تو باید، من تنها بسم
نشنودی آخر جان من، کز خانهای دیوانهای
خواهم متاع جان به کف، گرد سرت گردم شبی
[...]
ای از صفات حسن تو بر هر گذر افسانهای
وز پرتو نور رخت شمعی به هر کاشانهای
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.