ای در غم عشق تو من در هر دهن افسانهای
گشتم غریق بحر غم در جستن دردانهای
هرچند ببریدی ز من از تو طمع نبریدهام
جانی و ببریدن ز جان نتوان بهر افسانهای
از درد دوری روز و شب افتادهام در تاب و تب
جانم ز شوق آمد به لب در فرقت جانانهای
مرغ دلم پرواز کرد آمد به دام زلف تو
تا دید بر ماه رخت از عنبر تر دانهای
ای شاه خوبان چگل مهر از مه رویت خجل
عشق توام در کام دل گنج است در ویرانهای
آنچ از فراق روی تو بر آشنایان میرود
رحم آورد گر بشنود بر حال من بیگانهای
سرگشتهام در کوی تو آشفتهام چون موی تو
ای پیش شمع روی تو جان جهان پروانهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم عشق و درد دوری معشوق صحبت میکند. او به شدت تحت تأثیر احساساتش قرار دارد و برای یافتن محبوبش، در بحر غم غرق شده است. رغم اینکه معشوق او را ترک کرده، اما او همچنان به عشقش وفادار مانده و نمیتواند از او دست بکشد. شاعر از شدت شوق و اشتیاقش به محبوب، به مرز جنون نزدیک شده و احساساتش به اوج رسیده است. او به زیبایی معشوقش اشاره کرده و از آن به عنوان گنجی در ویرانه یاد میکند. در نهایت، حسرت و longing او برای دیدار با معشوقش و زیباییاش بر او غالب است.
هوش مصنوعی: ای عشق تو، در درد و غمم، در هر گفتاری مانند قصهای شناختم و در دریای غم غرق شدم تا دُرّ گرانبهایی را بیابم.
هوش مصنوعی: هرچند از من دور شدی و دیگر به تو امیدی ندارم، اما من نتوانم جانم را به خاطر داستانی فدای کنم.
هوش مصنوعی: از شدت درد و دلتنگی به شدت دچار غم و بیقراری هستم. اشتیاق و عشق من آنقدر شدید است که جانم به لبم رسیده و از دوری محبوبم به شدت رنج میکشم.
هوش مصنوعی: پرندهای که در دل من بود، به دام زلفهای تو پرواز کرد. وقتی که بر چهره زیبایت نگریست، دانهای از عطر عنبر را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: ای سرور زیبا، و زیباییات باعث خجلت ماه است. عشق تو در دل من همچون گنجی است که در ویرانهای پنهان شده است.
هوش مصنوعی: آنچه از دوری چهرهی تو بر دوستان میگذرد، اگر باخبر شود، بر حال من، که غریبهام، رحم خواهد کرد.
هوش مصنوعی: من در کوی تو گم شدهام و حالتی آشفته دارم، مانند موی تو که در هم ریخته است. ای در برابر شمعی که چهرهات را میتاباند، جان من به مانند پروانهای است که به دور تو میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانهای
هر ذره از خورشید تو تابنده چون دردانهای
ای غوث هر بیچارهای واگشت هر آوارهای
اصلاح هر مکارهای مقصود هر افسانهای
ای حسرت سرو سهی ای رونق شاهنشهی
[...]
خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نهای
جورت نمیگیرم گنه، کز نیک و بد دانا نهای
هر سو که زیبا بگذرد، در دل همی بار آورد
زیباییت جان میبرد، یا آفتی، زیبا نهای
رخسار جانپرور ترا، شکلی ز جان خوشتر ترا
[...]
ای شمع رخسار ترا، تابی به هر کاشانهای
وی زآفتاب روی تو، گنجی به هر ویرانهای
گر عاشقی در کوی تو باید، من تنها بسم
نشنودی آخر جان من، کز خانهای دیوانهای
خواهم متاع جان به کف، گرد سرت گردم شبی
[...]
ای از صفات حسن تو بر هر گذر افسانهای
وز پرتو نور رخت شمعی به هر کاشانهای
ای از خراباتت زمین دُرد ته پیمانهای
در پای شمعت آسمان پرسوخته پروانهای
از آرزوی صحبتت، از اشتیاق دیدنت
هر بلبلی شیونگری، هر شاخ گل حنانهای
جوش اناالحق میزند، گلبانگ وحدت میکشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.