گنجور

 
ملا احمد نراقی

در مدرسه دی با دو سه فرزانه نشستم

پیمان پی بشکستن پیمانه ببستم

امروز چو نیکو به حقیقت نگرستم

دیدم که به دیروز چه دیوانه شده ستم

سرگشته و حیران سوی میخانه دویدم

در پای خم افتادم و در زود ببستم

دیدند چنینم دوسه دیوانه و گفتند

دیوانه ای آیا تو؟ بگفتم بله هستم

گفتند به هم چاره ی این چیست، یکی شان

پر کرد ز می ساغری و داد به دستم

گفتم چکنم؟ گفت بپیما و میندیش

گفتم که کند عهده ی آن عهد که بستم؟

گفتا پی کفاره ی آن، جام دگر نوش

من نیز دو صد عهد به این حیله شکستم

بگرفتم از او جامی و جام دگر از پی

نوشیدم و برخاستم و راست نشستم

سر سوی فلک کردم و گفتم که «صفایی»

صد شکر خدا را که ازین طایفه رستم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode