گنجور

 
مولانا

چو کارزار کند شاه روم با شمشاد

چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد

جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ

میان هر دو فتاده‌ست کارزار و جهاد

شما و هر چه مراد شماست در عالم

من و طریق خداوند مبدا و ایجاد

به اختلاف دو شمشیر نیست امن طریق

که اختلاف مقرر ز شورش اضداد

ولیک ملک مقرر نصیبه خردست

که امن و خوف نداند کلوخ و سنگ و جماد

چراغ عقل در این خانه نور می‌ندهد

ز پیچ پیچ که دارد لهب ز یاغی باد

فرشته رست به علم و بهیمه رست به جهل

میان دو به تنازغ بماند مردم زاد

گهی همی‌کشدش علم سوی علیین

گهیش جهل به پستی که هر چه بادا باد

نشسته جان که به یک سو کند ظفر این را

که تا رهم ز کشاکش شوم خوش و منقاد

چو نیم کاره شد این قصه چون دهان بستی

ز بیم ولوله و شر و فتنه و فریاد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۱۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه