لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
مولانا

در عشق زنده باید، کز مُرده هیچ ناید

دانی که کیست زنده؟ آن کو ز عشق زاید

گرمی شیر غرّان، تیزی تیغ برّان

نَری جمله نران، با عشق کند آید

در راه رهزنانند، وین همرهان زنانند

پای نگارکرده این راه را نشاید

طبل غزا برآمد وز عشق لشکر آمد

کو رُستم سرآمد؟ تا دست برگشاید

رعدش بغرّد از دل، جانش ز ابر قالب

چون برق بجهد از تن یک لحظه‌ای نپاید

هرگز چنین سری را تیغ اجل نَبُرّد

کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید

هرگز چنین دلی را غصّه فرو نگیرد

غم‌های عالم او را شادی دل فزاید

دریا پیش ترش رو، او ابر نوبهارست

عالم بدوست شیرین، قاصد ترش نماید

شیرش نخواهد آهو، آهوی اوست یاهو

منکر در این چراخور بسیار ژاژ خاید

در عشق جوی ما را، در ما بجوی او را

گاهی منش ستایم، گاه او مرا ستاید

تا چون صدف ز دریا بگشاید او دهانی

دریای ما و من را چون قطره دررباید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۸۴۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۸۴۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید

مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟

نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید

ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید

حکیم نزاری

آن بر شکسته از ما باشد که باز آید

این جا دری گشاید آن جا رهی نماید

ما منتظر نشسته برخاسته قیامت

روزی که بار باشد بر ما که در گشاید

هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم

[...]

امیرخسرو دهلوی

مستان چشم اویم از ما خمار ناید

غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید

گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار

چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید

اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟

[...]

اوحدی

گفتی: ز عشق بازی کاری نمی‌گشاید

تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید

از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی

باری ز بند خوبان ما را نمی‌گشاید

او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟

[...]

سلمان ساوجی

از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید

وز ملک و پادشاهی، چیزی نمی‌فزاید

در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی

قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید

دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه