گنجور

 
مولانا

آن ماه کو ز خوبی بر جمله می‌دواند

ای عاشقان شما را پیغام می‌رساند

سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری

خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند

نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست

هر حرف آتشی نو در دل همی‌نشاند

کنجی و عشق و دلقی ما از کجا و خلقی

لیک او گرفته حلقی ما را همی‌کشاند

بی دست و پا چو گویی سوی وییم غلطان

چوگان زلف ما را این سو همی‌دواند

چون این طرف دویدم چوگانش حمله آرد

سوی خودم کشاند این سر بگو کی داند

هر سو که هست مستم چوگان او پرستم

در عین نیست هستم تا حکم خود براند

گر زانک تو ملولی با خفتگان بنه سر

زیرا فسردگان را هم خواب وارهاند

آن جا که شمس دینم پیدا شود به تبریز

والله که در دو عالم نی درد و درد ماند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۴۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

پیمانه ایست این جان پیمانه این چه داند

از پاک می‌پذیرد در خاک می‌رساند

در عشق بی‌قرارش بنمودنست کارش

از عرش می‌ستاند بر فرش می‌فشاند

باری نبود آگه زین سو که می‌رساند

[...]

امیرخسرو دهلوی

چشم ز دوری تو دور از تو خون فشاند

دور فلک مبادا کاین شربتت چشاند

بر جور بردن من انصاف داد عالم

یارب که ایزد از تو انصاف من ستاند

از بیم چشم گفتم کان روی را بپوشان

[...]

ناصر بخارایی

خواهد که خامه راهی در منزلی رساند

بر مَرکب مُرکّب بنشست تا براند

برخاست همچو ابری بی‌واسطه ز واسط

وز بحر هند گوهر بر روم می‌فشاند

از سوز سینه دودی چون شمع بر سر آید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
صفایی جندقی

چرخم به قید و چنبر زین آستان کشاند

وز نعش کشتگانم با تازیانه راند

ور ساعتی بپایم خصمم بسر دواند

شکر فروش مصری حال مگس چه داند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه