گنجور

 
حکیم نزاری

آن بر شکسته از ما باشد که باز آید

این جا دری گشاید آن جا رهی نماید

ما منتظر نشسته برخاسته قیامت

روزی که بار باشد بر ما که در گشاید

هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم

آن جا که دوست باشد چیزی دگر نباید

دنیا و آخرت را بر هم زدیم کلّی

چیزی نمانده این جا حاسد چه بر فزاید

تسلیم شو محقّ را پرهیز کن ز مبطل

بی گانه چون برن شد خانه کیا درآید

این کار را بباید گُردی و پهلوانی

نازک مزاجِ بد دل تسلیم را نشاید

منکر مباش چندین گر در مقامِ وحدت

دوشیزه یی چو مریم روح اللّهی بزاید

نَبوَد شگفت اگر چه بد گو نکو نگوید

عادت بود که عقرب بر سنگ می گزاید

شوریدنِ نزاری چون بلبل است عمدا

کز فرطِ شوق چندی بر گل بُنی سراید

دو کَون در برابر یک ذرّه یی نسنجد

آن جا که غمزۀ او ما را ز ما رباید

 
 
 
رودکی

دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید

مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟

نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید

ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید

مولانا

در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید

دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید

گرمی شیر غران تیزی تیغ بران

نری جمله نران با عشق کند آید

در راه رهزنانند وین همرهان زنانند

[...]

امیرخسرو دهلوی

مستان چشم اویم از ما خمار ناید

غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید

گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار

چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید

اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟

[...]

اوحدی

گفتی: ز عشق بازی کاری نمی‌گشاید

تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید

از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی

باری ز بند خوبان ما را نمی‌گشاید

او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟

[...]

سلمان ساوجی

از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید

وز ملک و پادشاهی، چیزی نمی‌فزاید

در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی

قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید

دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه