گنجور

 
مولانا

همی‌بینیم ساقی را که گرد جام می‌گردد

ز زر پخته بویی بر که سیم اندام می‌گردد

دگر دل دل نمی‌باشد دگر جان می‌نیارامد

که آن ماه دل و جان‌ها به گرد بام می‌گردد

چو خرمن کرد ماه ما بر آن شد تا بسوزاند

چو پخته کرد جان‌ها را به گرد خام می‌گردد

دل بیچاره مفتون شد خرد افتاد و مجنون شد

به دست اوست آن دانه چه گرد دام می‌گردد

ز گردش فارغ است آن مه چه منزل پیش او چه ره

برای حاجت ما دان که چون ایام می‌گردد

شهی که کان و دریاها زکات از وی همی‌خواهند

به گرد کوی هر مفلس برای وام می‌گردد

از این جمله گذر کردم بده ساقی یکی جامی

ز انعامت که این عالم بر آن انعام می‌گردد

شبی گفتی به دلدار‌ی شبت را روز گردانم

چو سنگ آسیا جانم بر آن پیغام می‌گردد

به لطف خویش مستش کن خوش‌ِ جام الستش کن

خراب و می پرستش کن که بی‌آرام می‌گردد

گشا خنب حقایق را بده بی‌صرفه عاشق را

می آشامش کن ایرا دل خیال آشام می‌گردد

بده زان بادهٔ خوشبو مپرسش مستحقی تو

ازیرا آفتابی که همه بر عام می‌گردد

نهان ار رهزنی باشد نهان بینا ببر حلقش

چه نقصان قهرمانت را که چون صمصام می‌گردد

اگر گبرم اگر شاکر توی اول توی آخر

چو تو پنهان شوی شادی غم و سرسام می‌گردد

دلم پرست و آن اولی که هم تو گویی ای مولی

حدیث خفته‌ای چه بود که بر احلام می‌گردد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۶۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

دل از گفتار ناسنجیده بی آرام می گردد

که شکر خواب، تلخ از مرغ بی هنگام می گردد

تلافی را مکافات عمل در آستین دارد

دهن گوینده را تلخ اول از دشنام می گردد

ندارد نامداری حاصلی غیر از سیه رویی

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد

که از گردیدن حالم به بزمش جام می گردد

نصیبی بهر سروستان جنت تا به دست آرد

رعونت روز و شب برگرد آن اندام می گردد

گهی لب را تکلم آشنا گردان سرت گردم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه