گنجور

 
جویای تبریزی

چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد

که از گردیدن حالم به بزمش جام می گردد

نصیبی بهر سروستان جنت تا به دست آرد

رعونت روز و شب برگرد آن اندام می گردد

گهی لب را تکلم آشنا گردان سرت گردم

خموشی چون شود از حد فزون ابرام می گردد

ندارد راه قاصد در حریم خاص یکرنگی

میان ما و جانان خود به خود پیغام می گردد

به آهنگ تو بلبل سر کند گر ناله ای جویا

رگ گل همچو نبض خسته بی آرام می گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

همی‌بینیم ساقی را که گرد جام می‌گردد

ز زر پخته بویی بر که سیم اندام می‌گردد

دگر دل دل نمی‌باشد دگر جان می‌نیارامد

که آن ماه دل و جان‌ها به گرد بام می‌گردد

چو خرمن کرد ماه ما بر آن شد تا بسوزاند

[...]

صائب تبریزی

دل از گفتار ناسنجیده بی آرام می گردد

که شکر خواب، تلخ از مرغ بی هنگام می گردد

تلافی را مکافات عمل در آستین دارد

دهن گوینده را تلخ اول از دشنام می گردد

ندارد نامداری حاصلی غیر از سیه رویی

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه