گنجور

 
مولانا

افتاد دل و جانم در فتنه طراری

سنگینک جنگینک سر بسته چو بیماری

آید سوی بی‌خوابی خواهد ز درش آبی

آب چه که می‌خواهد تا درفکند ناری

گوید که به اجرت ده این خانه مرا چندی

هین تا چه کنی سازم از آتشش انباری

گه گوید این عرصه کاین خانه برآوردی

بوده‌ست از آن من تو دانی و دیواری

دیوار ببر زین جا این عرصه به ما واده

در عرصه جان باشد دیوار تو مرداری

آن دلبر سروین قد در قصد کسی باشد

در کوی همی‌گردد چون مشتغل کاری

ناگه بکند چاهی ناگه بزند راهی

ناگه شنوی آهی از کوچه و بازاری

جان نقش همی‌خواند می‌داند و می‌راند

چون رخت نمی‌ماند در غارت او باری

ای شاه شکرخنده‌ای شادی هر زنده

دل کیست تو را بنده جان کیست گرفتاری

ای ذوق دل از نوشت وی شوق دل از جوشت

پیش آر به من گوشت تا نشنود اغیاری

از باغ تو جان و تن پر کرده ز گل دامن

آموخت خرامیدن با تو به سمن زاری

زان گوش همی‌خارد کاومید چنین دارد

و آن گاه یقین دارد این از کرمت آری

تا از تو شدم دانا چون چنگ شدم جانا

بشنو هله مولانا زاری چنین زاری

تا عشق حمیاخد این مهر همی‌کارد

خامش که دلم دارد بی‌مشغله گفتاری

 
 
 
منوچهری

خواهم که بدانم من جانا که چه خوداری

تا از چه برآشوبی، یا از چه بیازاری

گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر

صد کینه به دل گیری، صد اشک فروباری

بدخو نبدی چونین، بدخوت که کرد آخر

[...]

امیر معزی

ای جُسته جفاکاری جَسته ز وفاداری

بنمای وفاداری بگذار جفاکاری

آشفته‌ام از عشقت بیهوده چرا شیبی

آزرده‌ام از هجرت بیهوده چه آزاری

سیم‌است مرا در جسم از حسرت و غم خوردن

[...]

فلکی شروانی

شاهی که بدو نازد شاهی به جهانداری

خواهند به نور از وی اجرام فلک یاری

فرخنده (منوچهر) آن کش دهر برد فرمان

دارد صفت یزدان در قصد نکوکاری

بدخواه ورا خویشی با محنت و درویشی

[...]

عطار

ترسا بچه‌ای شنگی زین نادره دلداری

زین خوش نمکی شوخی، زین طرفه جگرخواری

از پستهٔ خندانش هرجا که شکر ریزی

در چاه زنخدانش هر جا که نگونساری

از هر سخن تلخش ره یافته بی دینی

[...]

مولانا

امشب پریان را من تا روز به دلداری

در خوردن و شب گردی خواهم که کنم یاری

من شیوه پریان را آموخته‌ام شب‌ها

وقت حشرانگیزی در چالش و میخواری

جنی پنهان باشد در ستر و امان باشد

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه